انگشت مکن رنجه به در کوفتن کس.

<انگشت مکن رنجه به در کوفتن کس> را در دی سال 1385 در بلاگفا نوشته بودم.

خدا هیچ گبر و مسلمان و ارمنی و دیگر پیروان مردانِ خدا را محتاج دکتر نکند.
بالاخره امروز دلِ غرق در خونم را به دریا زدم و از سه پزشکی که دوستی آدرسشان را برایم فرستاده بود یکی را انتخاب کردم که از قضای روزگار ایرانی و متخصص بیماری‌های کلیه، مثانه و پروستات است و ساعت نُه برای گرفتن وقت ملاقات به مطبش تلفن زدم.
بعد از سلام و صبح به خیر گفتن به خانم سکرتر درخواست قرار دیداری با آقای دکتر کردم.
خانم سکرتر پس از چند لحظه‌ای که به سکوت گذشت با صدای خواب‌آلود و مهربانش برای ده روز بعد به من وقت ملاقات داد. البته ایشان با شنیدن اینکه دارم از درد می‌میرم و می‌ترسم تا آن موقع جسدم هم بپوسد رضایت می‌دهد که فوری بلند شوم و به مطب بروم، اما با این شرط که وقت کافی برای انتظار کشیدن هم همراه خود داشته باشم!
می‌خواستم بگویم وقتِ زیادی برای به همراه آوردن ندارم، اما ترسیدم فکر کند که می‌خواهم حاجی جبار بازی در بیاورم و این موضوع را به گوش دکتر برساند، و دکتر هم یک جورائی تلافیش را هنگام معاینه سرم دربیاورد.
بنابراین خیلی سریع می‌گویم به روی چشم، من حتماً سه/چهار مَن وقت با خودم می‌آورم.
با خوشحالی از این موفقیت، شورت و جوراب تر و تمیزی به پا می‌کنم، کتاب <آونگ خاطره‌های ما> آقای عباس معروفی را هم برای خواندن برمی‌دارم و عازم مطب می‌شوم.
تا رسیدن به مقصد نیمساعتی طول می‌کشد. مطب شلوغ بود و این نشانه از این داشت که دکترِ حاذقی به تورم افتاده است.
به خانم سکرتر سلام می‌کنم و کارت بیمه را روی پیشخوان می‌گذارم و می‌گویم: "من بودم که ساعت نُه به شما تلفن زد."
خانم سکرتر بدون آنکه به من و به کارتم نگاه کند می‌گوید: "ده یورو!"
من با شنیدن <ده یورو> ناگهان به ایران و بیمارستان‌های آنجا پرتاب می‌شوم، به بیمارستان‌هایی که قبل از معاینه گشتنِ بیمار از او درخواست پول می‌کنند و اگر بیمارِ بیچاره پول به همراه نداشته باشد با اردنگیِ سرایدار از بیمارستان به بیرون پرتاب می‌شود. من پس کشیدنِ آهِ بلندی اول جیب‌های شلوار و بعد جیب‌های کتم را می‌گردم، بعد از پیدا کردن یک اسکناسِ پنج یوروئی و گذاشتن آن بر روی پیشخوان می‌پرسم: "خانم نمی‌شه بقیۀ پول را بعداً براتون بیارم؟"
خانم سکرتر با بیحوصلگی می‌گوید: "نه نمی‌شه، داخل جیباتونو خوب بگردید، شاید بقیه‌اش را هم پیدا کنید. لطفاً کمی هم سریع‌تر!"
بالاخره بعد از یکی دو دقیقه جستجو در مجموع شش یورو و ده سنت در جیب‌های شلوار و کتم پیدا می‌کنم، پنج یورو از پول‌خردها را با شرمندگی کنار اسکناس می‌گذارم، با سری پائین انداخته به اتاق انتظار می‌روم و در آنجا مشغول خواندنِ ادامۀ کتاب می‌شوم.
پس از مدتی خانم سکرتر صدایم می‌کند و لیوان یک بار مصرفی را برای آزمایش ادار بدستم می‌دهد.
باز هم آه از نهادم برمی‌خیزد، چون من قبل از خارج شدن از خانه مفصلاً ادرار کرده بودم.
در راهرو کمی به زمستان و سرما و اقیانوس فکر می‌کنم تا شاید کمکِ حالم شود!
لیوانِ آزمایش دویست و پنجاه گرم حجم داشت و من نمی‌دانستم که باید آن را پُر ساخت و یا نیمه پُر.
نزدِ خانم سکرتر برمی‌گردم و با خجالت می‌پرسم: "می‌بخشید خانم، باید این لیوان را حتماً پُرش کنم؟"
خانم سکرتر با خنده اما این بار به زبان فارسی می‌گوید: "شما هم که همش چونه می‌زنید! نه لازم نیست پُرش کنید، یک چهارمش هم کافیه."
با شنیدن این خبر انگار پَر در آورده باشم با خوشحالی به دستشوئی می‌روم.
در حالِ انجام وظیفه با کمال تعجب متوجه می‌شوم که لیوان نه تنها  پُر شده است بلکه هنوز دو لیوان دیگر هم برای اتمام کارم ضروریست! با عجله لیوان را در جای مخصوصش می‌گذارم و به ادرار کردنم در درون توالت ادامه می‌دهم.
بعد از خاتمۀ کار قصد داشتم نیمی از ادرارِ درون لیوان را خالی کنم، ولی از این کار منصرف می‌شوم تا خانم سکرتر فکر نکند که واقعاً آدم خسیسی هستم.
بالاخره بعد از دو ساعت انتظار نوبتم می‌رسد.
وارد اتاق می‌شوم و دکتر بعد از دست دادن و تعارف به نشستن می‌پرسد: "چه کاری از دست من برای کمک به شما ساخته است؟"
من توضیح می‌دهم که قبلاً پیش دکتری بودم و بیماریم برنشیت تشخیص داده شده است، و آنتی‌بیوتیک هم مصرف کرده‌ام.
دکتر در حالیکه مشغول یادداشتِ توضیحاتم بود می‌گوید: "دراز بکشید روی تخت و لباستونو تا سینه بالا بزنید."
هر جائی از شکمم را که فشار می‌داد دردی احساس نمی‌کردم. با دستگاه سونوگرافی جگر، مثانه و کلیه‌هایم را معاینه می‌کند و می‌گوید: "ماشاءالله همه چی روبراهه، نه سنگ مثانه دارید و نه جگرتون معیوبه، اوضاع کلیه راست و چپتون هم روبراهه."
دکتر با این حرف بر روی صندلی‌اش می‌نشیند و مشغول یادداشت می‌شود.
من می‌پرسم: "آقای دکتر پس چه چیزِ من ناسالمه که باعث عرق کردن در خواب و درد کمر و استخوان‌های بدنم شده؟ آیا لازم نمی‌بینید به خاطر بیماریِ پروستات هم از من معاینه‌ای کنید؟"
دکتر با عجله می‌گوید: "کمرتونو گرم نگه دارید، این دردها، دردهای عضلانیه که پیشرفتِ بیماری برنشیت باعث آن شده، کمرتونو حتماً گرم نگه دارید، بزودی خوب خواهید شد! براتون داروئی هم نمی‌نویسم چون به معده‌تون آسیب می‌رسونه! در ضمن از زمانی که یکی از بیمارانم بخاطر معاینۀ پرستاتش این شعر را برایم خواند: <انگشت مکن رنجه به در کوفتن کس، تا کس نکند رنجه به در کوفتنت مشت>، من دیگر معاینۀ پرستات را فقط با دستگاه انجام می‌دهم و نه با انگشت، ولی شما به این معاینه احتیاجی ندارید!" و با دست دادن از من خداحافظی و بیمار دیگری را صدا می‌کند.

از آنجا که دیگر به اندازۀ کافی پول برای خریدِ بلیط اتوبوس نداشتم ناچاراً پیاده به سوی خانه به راه افتادم، و در بین راه از اینکه برای آزمایشِ چند گرم ادرارِ ناقابل باید ده یورو هزینه کردْ داشت روی سرم کم کم دو تا شاخ سبز می‌گشت.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر