هانس کریستین آندرسن.(9)


گل سرخی از مقبره هومر.
در تمام اشعار مشرق زمین عشق بلبل به گل سرخ طنین‌انداز است. خواننده بالدار در شبهای ساکت و درخشان به گل معطر خود یک قطعه موسیقی عاشقانه تقدیم میکند.
من در نزدیکی اِزمیر، در میان درختان چنار بلندی که بازرگان و شترهای باربری که با افتخار گردنهایشان را راست نگاه داشته و از روی زمینی که مقدس است میگذشتند پرچینی از گل سرخ دیدم. کبوترهای وحشی در میان شاخههای درختان تنومند در پرواز بودند و بالهایشان وقتی پرتو آفتاب رویشان لیز میخورد طوری میدرخشید که انگار از صدف مروارید ساخته شدهاند.
در پرچین یک گل زیباتر از بقیه گلهای سرخ بود و بلبل برای او از دردِ عشق خود آواز میخواند، اما گل سرخ سکوت میکرد، حتی یک قطره شبنم هم مانند قطره اشگی بخاطر همدردی بر روی برگهایش قرار نداشت، و خود را از روی شاخهها بر روی چند سنگ بزرگ خم کرده بود.
گل سرخ میگوید: "اینحا بزرگترین شاعر روی زمین آرمیده است! من بر بالای سنگ گور او میخواهم عطر افشانی کنم، میخواهم برگهایم را وقتی که طوفان آنها را از من جدا میسازد بر سنگ مقبرهاش پراکنده کنم. سرایندۀ ایلیاد در این خاک به خاکی تبدیل گشته که من از دل آن سر برآوردهام! ـ من، یک گل از مقبره هومر و مقدستر از آن هستم که برای یک بلبل بینوا شکوفا گردم!"
و بلبل آنقدر خواند تا مُرد!
ساربان با شترها، بارها و بردههای سیاهپوستِ خود از راه میرسد. پسر کوچک او پرنده مُرده را مییابد و آن را در گور بزرگ هومر به خاک میسپارد؛ و گلهای سرخ در باد به جنبش می‎‎افتند. شب میشود. گل سرخ برگهایش را تنگتر به دور هم جمع میکند و به خواب میرود، ـ او خواب میبیند که یک روزِ زیبا و آفتابیست و یک عده توریست غریبه برای زیارتِ قبر هومر خود را به آنجا رساندهاند. در میان مردانِ غریبه شاعری از شمال وجود داشت، یک شاعر از سرزمین مه و شفقهای قطبی. او گل سرخ را میچیند، لای کتابی گذاشته و به این ترتیب او را با خود به بخش دیگری از جهان، به سمت وطن دورافتادهاش میبرد. و گل سرخ از غم و اندوه پژمرده میگردد و جایش لای کتابی بود که مرد در وطنش آن را گشود و گفت: "بفرما، یک گل سرخ از مقبره هومر."
اینها را گل در خواب دید و بعد از بیدار گشتن شروع به لرزیدن کرد و از برگهایش یک چکه شینم بر روی گور شاعر چکید؛ در این وقت خورشید طلوع میکند و گل سرخ زیباتر از همیشه شکفته میگردد. کم کم هوا گرم میشود، خوب آنجا یک منطقۀ داغ از آسیا بود. در این وقت صدای پاهائی به گوش میرسد، توریستهای غریبه در حال نزدیک شدن بودند، همانطور که گل سرخ در خواب دیده بود، و در میان این غریبهها شاعری از شمال وجود داشت؛ او گل سرخ را چید، بر لبان تازهاش بوسهای نشاند، و او را با خود به سرزمین مه و شفقهای قطبی برد. حالا جنازه گل مانند یک مومیائی در میان کتاب الیاد اثر حماسی هومر در حال استراحت است، و انگار در خواب میشنود که شاعر کتاب را باز کرده و میگوید: "بفرما، یک گل سرخ از مقبره هومر!"
ــ پابان ــ

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر