هانس کریستین آندرسن.(5)



فانوس خیابانی پیر.(1)
از ذهن فانوس خیابانیِ پیر که در این شب برای آخرین بار روشنائی میداد افکار زیادی عبور میکنند. سرباز نگهبانی که پستش عوض میشود جانشین خود را میشناسد و میتواند به او چند کلمهای بگوید، اما فانوس جانشین خود را نمیشناخت و دلش میخواست میتوانست در باره باران و برف، از اندازه نوری که ماه به پیادهرو میتاباند و از سمتی که باد به وزش میآمد اندکی به او  میگفت.
بر روی تختههای فاضلاب سه نفر ایستاده و با این خیال که فانوس مسئول استخدام است خود را به او معرفی کرده بودند. یکی از آنها سرِ شاه‌ماهی بود که در تاریکی نور منتشر میساخت و معتقد بود که اگر بر دیرک بنشیند باعث صرفهجوئیِ بزرگی در مصرف روغن خواهد گشت. دومی چوب پوسیدهای بود که میتوانست بدرخشد و بعلاوه آخرین قطعه از درختی بود که زمانی زیور جنگل بوده است. نفر سوم کرم شبتابی بود که چگونگی پیدا شدنش بر فانوس معلوم نبود، اما کرم آنجا بود و نور پخش میکرد. چوب پوسیده و سرِ شاهماهی قسم میخوردند که کرم فقط در ساعات مشخصی نور دارد و به این دلیل نمیتواند برای این کار مناسب باشد.
فانوس پیر میگوید چون آنها به اندازه کافی نور ندارند بنابراین برای فانوس خیابانی شدن مناسب نیستند. اما آن سه به این حرف باور نداشتند و بعد از اینکه میشنوند فانوس مسئول استخدام نیست میگویند از این موضوع بسیار خوشحالند، زیرا که او برای انتخاب کردن بیش از حد قدیمی و فرسوده است.
در همان لحظه باد از گوشه خیابان میآید و در دودکش فانوس پیر میپیچد و به او میگوید: "من چه میشنوم! تو میخواهی فردا بروی؟ این آخرین شبی است که من تو را در اینجا میبینم؟ پس به تو هدیهای میدهم؛ حالا من جعبه ذهنت را تر و تازه میکنم، طوریکه بتوانی نه تنها شفاف و واضح آن چیزهائی را بخاطر آوری که شنیده و دیدهای، بلکه آن چیزهائی را هم که در حضور تو خوانده و یا تعریف میشوند مانند غیب‏گوئی به خاطر آوری!"
فانوس خیابانی میگوید: "این اما خیلی زیاد است! صمیمانه از تو متشکرم! فقط امیدوارم که مرا به قالب دیگری در نیاورند!"
باد میگوید: "این اتفاق نخواهد افتاد! و حالا حافظهات را تر و تازه میکنم. اگر بتوانی از اینگونه هدایا بیشتر به دست آوری زندگی شاد و درازی خواهی کرد!"
فانوس میگوید: "به شرطی که من به قالب دیگری درآورده نشوم! یا اینکه اگر به شکل دیگری ساخته شوم باز هم میتوانی امنیت حافظهام را تأمین کنی؟"
باد میگوید "فانوس پیر، عاقل باش!" و شروع به وزیدن میکند. در این لحظه ماه ظاهر میشود.
ــ ناتمام ــ

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر