رد پای خیال.(22)

 جای پای رویا.(6)
دست کم مقدار کمی از تصاویر نجات یافته بودند. نویسنده فوراً تصمیم میگیرد به جستجوی آنچه در خواب دیده بود و میتوانست هنوز در ذهنش باقی مانده باشد بپردازد و تا جائی که ممکن است آنها را وفادارانه و دقیق یادداشت کند. بلافاصله یک دفتر یادداشت از جیب خارج میسازد و اولین طرح را فهرستوار مینویسد تا در صورت امکان چارچوب و ساختمانِ کامل رویا و خطوط اصلی را دوباره پیدا کند. اما مؤفق به انجام این کار هم نمیشود. دیگر نه ابتدای رویا و نه انتهای آن برایش قابل شناسائی بود، و نمیدانست که کدام یک از قطعات حاضر به کدام قسمت از رویایش تعلق دارد. نه، او باید طور دیگری شروع کند. او باید قبل از هر چیز آنچه را که هنوز قابل دسترس بود نجات دهد، باید چند تصویری را که هنوز محو نگشته‎‎اند محکم نگهدارد، مخصوصاً این کفش کودکانه، این پرنده جادوئی و خجالتی را.
نویسنده ما سعی میکند با قرار دادن قطعات تصاویر در کنار هم رویایش را بخواند، مانند باستانشناسی که سنگ‌نبشتهای قدیمی مییابد و با استفاده از حروف و نمادهای اندکی که هنوز قابل تشخیصاند شروع به خواندن آن میکند.
او در خواب با یک دختر به کاری مشغول بود، با یک دختر عجیب، با دختری که شاید واقعاً زیبا نبود اما به یک نحوی شگفتانگیز بود، دختری که شاید سیزده یا چهارده سال ولی اندامی کوچکتر از این سن داشت. چهرهاش برنزه بود. چشمهایش؟ نه، او چشمهایش را ندیده بود. نامش؟ ناآشنا. رابطه دختر با او، با خیالباف؟ ایست، کفش قهوهای رنگ آنجا بود! او این کفش را در حال حرکت میدید، آن را در حال رقصیدن و انجام حرکات رقص میدید، حرکتهای یک والس خیلی آرام. آه بله، حالا او دوباره بسیاری از چیزها را میدانست. او باید از نو شروع کند.
بنابراین: او در خواب با یک دختر شگفتانگیز، کوچک و غریب که چهرهای برنزه و کفش قهوهای رنگی به پا داشت رقصیده بود _ آیا همه چیز دختر قهوهای رنگ نبود؟ حتی موهایش؟ رنگ چشمهایش؟ همینطور رنگ لباسش؟ نه، او از آنها دیگر بی اطلاع بود _ میشد آنها را اینچنین حدس زد و به نظر هم امکانپذیر میآمد، اما چیزی مسلم نبود. او باید مطمئن میگشت، اطمینانی که بتواند ذهنش واقعاً به آن متکی گردد، وگرنه به دریائی بی‌ساحل میرسید. حالا او شروع میکند به گمانهزنی که نکند این جستجوی رویا او را به راهی دور بکشاند و او یک مسیر دراز و بی‌پایان را آغاز کرده باشد. و درست در این لحظه دوباره یک قطعه عکس دیگر مییابد.
آری، او با دختر کوچک رقصیده بود، یا قصد رقصیدن با او را داشته، یا اینکه مجبور به رقصیدن بوده، و دختر به تنهائی برای خود یک ردیف از حرکات تازه، قابل انعطاف و دلربای رقص را انجام می‎‎داد. یا اینکه او هم با دختر رقصیده بود، آیا دختر تنها نبود؟ نه. نه، او نرقصیده بود، او فقط قصد رقصیدن داشته است، بین او و یک نفر دیگر چنین قرار گذاشته شده بود که او باید با این دختر کوچک برنزه برقصد. بعد دختر اما به تنهائی شروع به رقصیدن کرده بود، بدون او، و او قبل از رقصیدن کمی ترسیده یا خجالت کشیده بود. نوع رقص، والس خیلی آرامی بود که او نمیتوانست آن را خوب برقصد. دختر اما شروع به رقصیدن کرده بود، تنها، بازیگوشانه، و با ریتمی فوقالعاده عالی و با کفشهای کوچک قهوهای رنگش با دقت شکلهای گام برداشتن رقص را بر روی فرش مینوشت. اما چرا خود او نرقصیده است؟ یا چرا او اصلاً قصد رقصیدن داشته؟
ــ ناتمام ــ

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر