دنیای واقعی.

گاه و بیگاه ــ حتماً نباید در شبهای بلند زمستان باشد ــ این احساس تیره بر انسان مستولی میگردد که بجز جهانی که در آن زندگی میکند و با آن آشناست جهان مخفی دیگری در اعماق جهانش وجود دارد. من نه از عالم اموات عهد عتیق صحبت میکنم و نه از هادس Hades، جائیکه مردهها زندگی میکنند. اهالی جهانی که از آن میگویم کاملاً زندهاند و حالشان هم خیلی خوب است.

بر روی سطح بالائی، سطح آشکار و واضح جهان، تمام کسانی که قلب خالصی دارند زندگی میکنند، از قبیل میهنپرستان، مؤمنین، مردم راست و خانوادههائی که مالیات خود را میپردازند ــ بطور خلاصه: انسانهای نجیب.
این جهان جعلیست، جهان حقیقی در اعماق آن قرار دارد و با سختی فراوان میتوان توسط پلههای مارپیچ یا با آسانسورهای بیصدائی که فقط برای منتخبین وجود دارند به آن رسید. زیرا فقط منتخبین از وجود این جهان باخبرند، فقط آنها از این راز آگاهند و اسم رمزی که تمام درها و گاوصندوقها را به رویشان میگشاید میشناسند، اسم رمزی که دسترسی به زندگی خوب، ثروت و قدرت را برایشان میسر میسازد.
مردم عادی به این جهان دسترسی ندارند. این جهان یک کلوب انحصاریست که اعضایش فقط با چند کلمهای که در تلفن زمزمه میکنند پول بیشتری از درآمد تمام عمرمان که با مشکل و زحمت بدست میآوریم کسب میکنند. گاهی در تاریکی اتاقهای کلوب یادداشتهائی بر روی کاغذ پارهای با شتاب نوشته شده ــ که در بیرون کوهها را به حرکت واداشته است.
تمام اینها کمی ترسناک است، اینطور نیست؟ یک کم مانند قصر کافکاست. با این تفاوت که این جهان بر نوک کوهی قرار نگرفته است، بلکه در عمق غیر قابل دسترس زمین قرار دارد.
این جهان حقیقیست. من میتوانم مجسم کنم که چگونه اعضای این کلوب به ما میخندند، و چقدر تماشای کار مشقتبار ما، زحمات خسته کننده بخاطر کمی بهبود بخشیدن به زندگی، بخاطر یک تخفیف کوچک مالیاتی و یک حقوق کم بازنشستگی به آنها لذت میبخشد. البته آنها این سرگرمی خود را برای مردم جهان بالا آشکار نمیسازند. آنها هنرپیشههائی بسیار ماهرند و میدانند چگونه ما را با موعظههای نافذ در باره عدالت و اخلاق افسون کنند. اما در پشت لفاظیهای پر طمطراقشان بجز حرص به پول و قدرت چیزی مخفی نیست.
گاه و بیگاه در ضمن کار حادثهای اتفاق میافتد. ناگهان یکی از قدرتمندان بر روی سنگی در ملکش که آن را خیلی ارزان از آن خود ساخته است سکندری میخورد، ناگهان از دست وکیلی یک کیسه طلا با منشاء مشکوک به زمین میافتد، ناگهان فاش میشود که مقامات بالای دولتی رشوههای بزرگتری قبول کردهاند تا خرید هواپیماهای بی ارزش را تصویب کنند، بدهی مالیاتی را مخفی نگاه دارند و اعتبارهای مخفی را تا جائیکه میتوانند بدوشند، این نشان میدهد که رؤسای جمهور دروغ میگویند، که پادشاهان فاسد و دولتها پوسیدهاند.
چنین ماجراهائی صرفاً اتفاقی رخ میدهند و نه به خاطر عملکرد یک سیستم کنترل. یک بانک در فادوتس Vaduz ورشکست میشود، یک شاهد خریداری گشته اشتباهی شهادت میدهد، یک پلیس کارش را کاملاً جدی تلقی میکند ــ و آدمهای سادهلوحی که در جهان آشکار زندگی میکنند برای یک لحظه خیلی کوتاه متوجه میگردند که در جهان پنهان چه میگذرد. آنها برای یک ثانیه نوک کوه یخ را مشاهده میکنند.
در حالیکه مردم بیچاره زحمت میکشند و عرق میریزند، جنگل انبوه بودجه عمومی شکارگاه بزرگان میگردد. یک طنز ناامیدانه در درون کوتولههای سخنگوئی که تمام عمر پیرو حقیقت و قانوناند زندگی میکند و به این خاطر طعمه بیخبر کسانی میگردند که فقط یک قانون میشناسند: مواظب باشند که دستگیر نشوند.
من خیلی مایل بودم میتوانستم این نوشته را خوشبینانه به پایان برسانم، خیلی مایل بودم میتوانستم بگویم که حق با کوتولههاست، که صداقت طولانیتر عمر میکند، که یک وجدان آسوده بهترین بالشت آسودگیست.
اما از قلمام چیزی شبیه به اینها نمیخواهد خارج شود. و من نمیتوانم از شر این سوءظن زشت خلاص شوم که در حقیقت فقط به خاطر ناتوانیم در بدست آوردن عضویت کلوب مردم خوشبخت جهان زیرزمینی و درک آن اسم رمز رنج میبرم.
_ پایان _

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر