نه، به نمایشگاه نمی‌روم!

قبل از اختراع تلویزیون یهودیها بعنوان خلق دارای کتاب به حساب میآمدند. هر آدم تقریباً با فرهنگی ما را چنین مینامید، و ما از روی تواضع با آن مخالفت نمیکردیم. من هم همیشه به داشتن احساس تعلقم به خلقی که تا اندازهای مرکز طبیعی علاقه تمام بنگاههای نشر جهان به حساب میآمد افتخار میکردم. نمایشگاه کتاب فرانکفورت اما شعله این افتخار را کمی پائین کشید.

نمایشگاه کتاب فرانکفورت در طول سالها به یکی از چشمگیرترین نمایشگاههای جهان متمدن تکامل یافته است. این نمایشگاه به هزاران ناشر، مدیر و نهادهای فرهنگی دیگر این فرصت را میدهد تا با همدیگر به کاسبی بپردازند، این اعتبار شهر فرانکفورت را بالا میبرد، باعث یک سری منافع اقتصادی میگردد، درآمد هتلها را افزایش میدهد و برای رستورانها نیز مفید است. بدیاش فقط سهم نویسندگان میگردد.
این تأثیر پس از دیدن سالنهای پر از کتاب نمایشگاه کتاب در فرانکفورت بر من تحمیل شد. کتاب، همه جا کتاب. کتاب، تا جائیکه چشم کار میکرد. کتاب، هر جا که قدم میگذاشتی. نویسندگان با استعداد و جوان برای پیدا کردن راه خروج از این لابیرنت تقریباً به دو روز وقت نیاز دارند، نویسندگان میانسال سه تا پنج روز، و نویسندگان بالای 60 سال هرگز به این کار مؤفق نمیشوند. آنها هنگام تلاش در بالا رفتن از یکی از کوههای بلند کتاب سقوط میکنند و توسط تیم امداد حاضر در نمایشگاه نجات داده میشوند.
گرچه تخیل یکی از شروط اصلی آفرینش ادبیست، اما برای هیچ نویسندهای کافی نیست تا بتواند تصور کند که بجز کتابهای خود او این همه کتابهای دیگر نیز وجود دارند. این او را ابتدا بهتزده میسازد، بعد باعث افسردگیاش میگردد، و اگر او بعد از یک پیادهروی چند ساعته در میان این سوپر مارکت فرهنگی هنوز هم خود را در برابر غرفههای مؤسسات انتشاراتی آمریکا بیابد، بنابراین مایل میگردد نویسندگی را کنار بگذارد.
فقط احساس بالای مسؤلیت اخلاقی در برابر محیط زیستاش او را از برداشتن چنین گام خطیری بازمیدارد. زیرا او سالهای متوالی با این باور زندگی میکرد که مشغول فعالیت منحصر به فردی‌ست و با کار خلاقانهاش وظیفه مقدس خویش برای بشریت را انجام میدهد، وظیفهای که برای انجام آن فقط تعداد اندکی افراد با استعداد انتخاب گشتهاند. در نمایشگاه کتاب اما بر او معلوم میگردد که تعداد این انتخاب شدهها سر به صدها هزار میزند. آیا جمعیت انبوهی را که هنگام بازی فوتبال فینال جام جهانی استادیوم را پر ساخته بودند به خاطر میآورید؟ در بینشان تعداد زیادی نویسنده وجود داشت! و اگر تمام ناشرین، کتابفروشها، حروفچینان، تصحیح کنندگان و صحافها را که یاری رسان نویسندهاند بر آن بیفزائیم، سپس تعداد کل آنها به یک چهارم جمعیت میرسید.
نمایشگاه کتاب همچنین نویسندگان را از این خبر مطلع میسازد که تنها در آلمان هر ماهه 140 کتاب تازه به بازار عرضه میگردد، یعنی بیشتر از چهار کتاب در روز. یک بازده خوب، اینطور نیست؟ اما واقعیت خیلی زیباتر از این است. در واقع این 140 کتاب تازه نه در مدت یک ماه، بلکه روزانه تولید میگردد. من تکرار میکنم: روزانه 140 کتاب تازه. هر ده دقیقه یک کتاب آلمانی تازه. هر ده ثانیه یک کتاب تازه در جهان. تا بخواهد نویسندهای بالای سر نسخه خطی تازهاش یک بار عطسه بزند، سه کتاب پر تیراژ به دنیا آمدهاند.
من آنچه به این کتابهای پر فروش مربوط میگردد تا حال بر این عقیده بودم که کتاب مقدس و "تارزان، فرزند جنگل" رکورددار تمام دورانند. اما از اطلاعات نمایشگاه کتاب چنین به نظر میرسد که این رکورد متعلق به کتاب پر فروش لگاریتم است. و من تصمیم میگیرم یک کتاب لگاریتم فکاهی بنویسم. باید با زمان حرکت کرد.
وانگهی کتابها توسط باروری مرموزی مدام افزوده میگردند. این را یکی از تجربههای شخصی من تأیید میکند: پس از هر بار پاک کردن کتابخانه منزلم تعداد کتابهایم بیشتر از قبل میشود. امسال سه بار به عملیات تمیز کردن پرداختم و در این راه بسیاری از دائرةالمعارفهای زرد شده، رمانهای غیر ضروری و باد کرده قربانی گشتند ــ اما در آخر کار بر روی قفسهها برای کتابهای باقیمانده جای کافی نبود. این کتابها واقعاً مانند خرگوش زاد و ولد میکنند. اگر تمام کتابهای موجود نمایشگاه کتاب فرانکفورت را روی هم بچینند، یکی بر روی دیگری، برجی از کتاب تشکیل میشود که تا مارس میرسد و از آنجا به صورت داستانهای علمیـتخیلی دوباره به زمین بازمیگردد.
ماجرا یک جنبه شخصی هم دارد. من هم مانند تمام همکاران خودخواهم با این امید زندگی میکردم که فرزندانم به پدر نویسنده خود افتخار کنند. بعد از اینکه یک بار نمایشگاه کتاب فرانکفورت را دیدم، خودم را مانند آن شرکت کننده در جشن ماه می در میدان سرخ مسکو احساس کردم که فرزند کوچکش بر روی تریبون ایستاده و به سمت دوستش با حرارت فریاد میزند: "آنجا پدرم رژه میرود! نفر 47 از سمت راست در ردیف 138!"
نه، من دیگر هرگز به نمایشگاه فرانکفورت نخواهم رفت. من ارزشی برای دیدن کوههای کتاب قائل نیستم. اگر که کوه میخواهد حتماً مرا ببیند، باید که پیش محمد بیاید. محمد در خانه میماند.
_ پایان _

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر