مدرسه جدید فلسفه.(7)


این اندیشه کردن‌های شبانه به هیچ وجه ارزشی ندارند. با این کار مشکلی حل نمی‌شود. با شروع روشنائی روز همراه با ماه ناپدید می‌گردند. هر از گاهی وداع‌نامه‌ای می‌نویسم. اما از آن هم چشم‌پوشی کردم. زیرا که در اصل من چیزی برای گفتن به دیگران ندارم. نه مطلبی خردمندانه و نه مملو از یأس. حالا دیگر انسان‌ها باید خاموش صحنه نمایش را ترک کنند. این شایسته‌تر است. در حقیقت آدم فقط باید از آن تعداد کلماتی که حیاتی‌اند استفاده کند. من صحنه را بدون هیچ دانش یا فریادی از سر ناامیدی ترک می‌کنم؛ از این گذشته برای من هیچ اتفاق بدی نیفتاده است و هیچ چیز بر سرم ویران نشده. من از صحنه خارج می‌شوم، زیرا به این نتیجه رسیده‌ام که من فردا احتمالاً هنوز می‌توانسته‌ام وجود داشته باشم، اما احتیاج به وجود داشتن نداشته‌ام.
من می‌توانستم بمیرم. اما همینطور آن پنج مرد و دو زنی که حالا در کنار بوفه سر و صدا می‌کنند هم می‌توانستند بمیرند. همه آنها می‌توانستند بمیرند و دیگر هرگز در این خانه پیدا نشوند. آنها می‌توانستند زندگی کنند، می‌توانستند بمیرند. برای دیگران اما اهمیتی ندارد که آیا یکی زنده است یا نه، زیرا که هیچ تمامیت پُرمعنائی خود را از اعمال، کلمات و ایده‌های جزئی قرار گرفته در کنار هم تشکیل نمی‌دهد.
من بارها این سؤال را برای خود مطرح کرده‌ام که آیا قبل از مردن هنوز آرزوئی دارم، آیا هنوز مایلم چیزی بدانم. همیشه جواب این بوده است: نه، هیچ چیز. بعضی اوقات دچار سوءظن می‌شوم که حتماً باید در این یک محتوای تازه نهفته باشد، محتوای زمان ما. برای آن کسانیکه بعد از ما خواهند آمد تمام این چیزها دیگر قابل درک نخواهد بود. در گذشته انسان‎‌ها بعد از مرگ نوشته‌ای از خود باقی می‌گذاشتند، نامه خداحافظی، وصیت‌نامه، آنها حتی نوشته‌ای برای سنگ قبر خود داشتند. این آموزش را ما برای تمام عمر به دست آورده بودیم.
کسانیکه می‌گویند، حالا بعد از جنگ تعداد مسائل سخت اخلاقی افزایش یافته است در اشتباه‌اند. فقط زندگی وجود دارد، و زندگی هیچ اخلاقی را نمی‌شناسد. باقیمانده‌ای، قطعه‌ای، خاطراتی از اخلاق روزگاران قدیم هنوز وجود دارد، اما زندگانی نیز همچنان ادامه دارد. انسان‌ها زندگی می‌کنند و می‌میرند. برای نسل ما همه چیز تا به آخر روشن گشته است.
ما همه بعد از این جنگ در زمره مظنونین هستیم: قهرمانان و خائنین، توطئه‌گران و استفاده‌چی‌ها، زورگیران و باج‌دهنده‌ها، فتنه‌انگیزان، جلادان و قربانی آنها. حتی مرده‌ها هم مظنون‌اند. شاید تصور من از این چیزها اشتباه باشد، من آنرا رد نمی‌کنم. من تنها آن چیزهائی را که فکر می‌کنم می‌گویم. با این وجود من مایلم این اعتراف را قبل از مرگم بکنم، شاید کمک حال کسانی شود که به انسانیت معتقدند و امید فراوان دارند. من اما قادر به کشف چنین انسان‌هائی نیستم.
ــ ناتمام ــ

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر