۱۸_ حرم مطهر
به وسیله برادران روحانی محافظت میگرد
برادران روحانی که در کار ساختن
مقبره مشارکت داشتند با او به کوه بازنگشتند. آبراهام مقدس آنها را مأمور خدمت آن
حرم مطهر ساخت. بعلاوه میبایست آنها کسانی را که برای شفا و کمک از بهنام مقدس و
یارانش به آنجا میآمدند پذیرائی میکردند. تعداد مردمی که برای طلب شفا به آنجا میآمدند روز به روز بیشتر میشد. اما چون آنها آنجا سرپناهی در گرمای سوزان تابستان و
سرمای سخت زمستان نداشتند در مضیقه بودند. همینطور راهبینی که در آنجا خدمت
میکردند ناامید بودند. اما خداوند که زندگی مخلوق خود را در آسایش میخواهد برایشان
تسلی خاطر فراهم میآورد. چنین اتفاق میافتد که مؤمنی با خویشاوندان و عده زیادی
از خدمتکارانش از مرکز ایران قصد حرکت به سمت اورشلیم میکنند تا در آنجا نماز
بگذارند. او بسیار ثروتمند بود و ایزاک نام داشت و مسیر سفرشان آنها را به این محل
رسانده بود. هنگامیکه آنها برای استراحت در آنجا اردو میزنند، او از مردمی که
بیماران بسیاری در میانشان بود میپرسد: "چرا با وجودیکه مکان و خانهای برای
محافظت در این نزدیکی نیست شما اینجائید؟" آنها به او پاسخ میدهند: "در
اینجا مقبره شهیدانی قرار دارد که بیماران را شفا میدهد". ایزاک خدا را شکر
کرده و میگوید: "ای خدای مهربان، رحمت تو شامل حال من گنهکار گردید تا از این
گنجینه معنوی برخوردار شوم. حالا به راستی بر من آشکار شد که تو نجات روح مرا میخواهی"، و بلافاصله از جا برمیخیزد تا مقبره شهیدان مقدس را زیارت کند.
هنگامیکه او به در مقبره میرسد با راهبینی که آنجا زندگی میکردند مواجه میگردد.
او به آنها سلام داده و میپرسد: "برادران، آیا حقیقت دارد که اینجا اجساد
شهدای مقدسی که قادر به شفای بیماران میباشند قرار دارند؟"، آنها به او جواب
میدهند: "بله آقای من". هنگامیکه ایزاک با راهبین داخل میشود، برای نیاش
زانو میزند، صادقانه التماس و درخواست کمک میکند. در جمع همراهان او خدمتکاری بود
که توسط روح خبیثی آزار و شکنجه میشد و ایزاک او را بسیار دوست میداشت. ایزاک برای
خوب شدن او خواهش و التماس میکند. بعد از پایان عبادت در کنار پای راهبین نشسته و
از شهدا و اینکه چه کسی و چگونه آنها را کشته است میپرسد. راهبین برایش آنچه رخ
داده بود و اینکه چگونه خداوند توسط آنها معجزات بزرگی انجام داده است را تعریف
میکنند. ایزاک خدا را شکر کرده و میگوید: "وای بر ما که فقط نام مسیح را بر
خود نهادهایم و از او پیروی نمیکنیم". بعد از آنکه آنها مدت درازی را به
گفتگو گذراندند، او از جا برخاسته و پیش خویشاوندانش بازمیگردد و آن شب را چون از
عشق خدا سرشار شده بود شخصاً به نگهبانی از اردو میپردازد.
ــ ناتمام ــ
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر