ساحره بعد از خواندن آینده دختر
از روی کفِ دست چپ او، نگاهی به چشمان پر آرزویش می اندازد و میگوید: تو باید هر دو
قسمت خود را دوست بداری، هم قسمت چپ و هم قسمت راست صورتات را. بعد زیبائی درونت
هزار برابر میشود و چشمانت برق میزنند و عاشق خود در آیینه خواهی گشت.
***
وقتی از کوچه و خانۀ زمان کودکی
خود یاد میکنی و تصویرهای زیبا پیش چشمات به رقص میآیند، اگر همزمان از پنجره به
حیاط نگاه کنی و درخت و گل و گیاهِ داخل حیاطِ خانهای که در آن مأوا داری با
تصویرهای کودکیات دست در دست هم به رقص آیندْ بدان که بر «مکان» پیروز گشتهای و
به هر کجا رَوی آسمان را بالای سر و زمین را زیر پای خود خواهی یافت.
***
چند شب پیش شب جمعه بود، یکی از
شبهای مقدس خدا. شبی که در آن «عملیات» بیش از پنج دقیقه به درازا نکشید. ولی
اصلاً که گفته زمان اینگونه از عملیات باید طولانی باشد!؟ پنج دقیقه مگر از سیصد
ثانیه تشکیل نشده است؟ یا نکند خیال میکنید که شاید ثانیههای موجود در پنج دقیقه مردهاند؟ نیمساعت یا یکساعت هم از دقیقه و ثانیه تشکیل شدهاند و نمیتوانند فرق
چندانی با پنج دقیقه داشته باشند. خیلی ها میدانند که اختلاف پنج دقیقه با نیمساعت
و یکساعت در چه نهفته است، من اما تنها فرقشان را در متفاوت بودن انسانها با
یکدیگر میدانم و بس. وگرنه چه کسی تا حالا دیده که بین دقیقه و ثانیه اختلافی روی
داده باشد؟ من که ندیدهام، ولی برای رعایت حقیقت باید اعتراف کنم که زمانی بین
این دو اختلاف کوچکی رخ داده بود که با خواهش و تمنای ساعت و هفته و سال آنرا کنار
گذاشتند و صورت همدیگر را هم بوسیدند. حالا مگر کسی این ماجرا را به یاد دارد؟
میتوانم قسم بخورم که کسی آنرا به یاد نمیآورد، البته من تفاوت پنج دقیقه با
نیمساعت یا یکساعت را گاهی خیلی خوب درک میکنم، و آن هم زمانیست که آتش هوس در جسمم
زبانه میکشد و یارم با گفتن "خواهش میکنم فقط پنج دقیقه، بعدش هرکاری خواستی
بکن" به خوابی عمیق فرو رفته و خرناسه میکشد.
***
"پدر شدن چه آسان است و مادر
بودن چه پدری از آدم در میآورد خانم جان"، مینالید و نامه مینوشت پدری به
زنش.
ــ ناتمام ــ
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر