Rozewicz و Grass
با غرور به آنچه برشمرده بودم این
را هم اضافه میکنم: "من <تحول خلاقانه> از برگسون را هم خواندهام".
نمیتوانستم کتابها یا نامهای
دیگری را به خاطر بیاورم، و چنین به نظر میآمد که پروفسور هنوز منتظر شنیدن چیزی
از من است ... به تدریج چند نام از دوران دانشجوئی دوباره بخاطرم بازمیگردند،
اسامی فیلسوفان و نام بعضی از همکلاسیها که با آنها در باره مفهوم زندگی، هدف
کردارهایمان و در باره خدا بحث کرده بودم.
"از
اسپنسر و دراپر هم خواندهام". نام این دو نفر را چونکه دیگر به خاطر نمیآوردم
در باره چه موضوعی نوشته بودند بدون اتکای به نفس ادا کردم. اما کتابی از یکی از
این دو را یک سال قبل از شروع جنگ همراه با زبیشک خوانده بودم. کتابی یا شاید هم یک
بروشوری با جلد سبز آسیب دیده که اسپنسر یا دراپر مؤلف آن بودند. در این لحظه نه
میتوانستم عنوان کتاب و نه موضوع آنرا به یاد آورم. در اثنای اشغال نظامی همه آنها
را فراموش کرده بودم. وانگهی، شاید هم کتاب را اصلاً کس دیگری نوشته بوده است.
قسمتی از نوشته به یادم میآید که در آن از عقاید تعصبآمیز کاتولیکها صحبت و
نویسنده سؤالهای نیشداری را مطرح کرده بود: "آیا هرگز کسی انگشت پدر مقدس را
دیده است؟" این انگشت را من به یاد میآوردم، اما دیگر نمیدانستم منظور آن
فیلسوف از طرح این سؤال چه بوده است. در نتیجه سکوت کرده و در باره آن با پروفسور
حرفی نمیزنم. بعد از سکوت کوتاهی، یک بار دیگر اشاره به یک نام میکنم: فروید. پروفسور
توجهاش جلب میشود و من به طور عجیبی کاملاً آشکار لطیفهای در باره خواب که در آن
کسی کشوی انتهائی یک کمد را گشوده و در آنجا ادرار کرده بود را به یاد میآورم؛
این خواب میباید دوران سرکوبیِ غریزه جنسی به دایه در کودکی را معنا میداد. اما آن
تنها یک لطیفه بود. ولی آنچه به ساق پا و ران مربوط میشود، مطمئنم که از فروید
نوشتهای در باره نقش پا در زندگی جنسی خوانده بودم. توضیح دادن دانشمندان در این
باره بقدری به نظرمان مضحک آمده بود که ما آنها را به خاطر سپردیم. هنوز هم
میتوانستم برای پرفسور آن قسمتهائیکه مربوط به پا هستند را تعریف کنم.
"سابقاً
در افسانهها ساق پا و ران یک سمبل جاودان جنسی به شمار میآمده است، بر این اساس
کفش یا دمپائی سمبولی از اعضای جنسی زنانه است؛ باز بر این اساس در بیماری جنسی
طبق عقیده خرافات پرستی تنها پای کثیف و بد بو وسیله جنسیست ... ران و ساق پا
بجای آلت تناسلی زن فهمیده میشود، که نبودش را مخصوصاً کودکان شدیداً احساس میکنند
..." البته ما ارتباطهای مشخص منطقی در این بحث علمی را یکسره کنار گذاشته و
آنچه در این وضع دستگیرمان شده بود چنان معنای مضجکی میداد که ما از شدت خنده
دلهایمان را گرفته و قاه قاه میخندیدم.
ــ ناتمام ــ
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر