بهار در راه است و خسته از راهِ پیموده. بلند شو سبزه را کمی
تر ساز، سیبسرخ آور، زمستان را تا دم در بدرقه کن، بهار الساعه از راه میرسد ...
"سمنو را چه کنم!، خاک عالم بر سرم شد!"، مادرم
بی سمنو، سفره هفت سیناش انگار بی سین بود، سر سال سمنو همیشه غیبش میزد. سیب بود،
سکه بود، مادرم سرکه را خودش تولید میکرد و خیالش از بابت سماق راحت بود، میدانست
همیشه آن را برای مکیدن در جیب به همراه دارم. سنجد هم آن سنجدهای قدیم! چاق بودند،
پوستشان برای خود رنگی داشت، هستهاش گرچه اگر قورت میدادی با درد خارج میشد، اما
باز هم سنجد همان سنجدهای قدیم! مادرم با عدس چند وقت مانده به عید سبزه بار میآورد.
سبزههایش هر سال خوب رشد می@کردند و خیال همه از این بابت راحت بود، سیر هم اگر گاهی
نبود، همسایهها میدادند ...
هر بار صدای "سمنو آی سمنو، مال پای هفت سین سمنو"
از کوچه به گوشم میخورد، تا جائی که توان مالی به من اجازه میداد سمنو ابتیاع میکردم.
با این حال همیشه مادرم در لحظات نزدیک تحویل سال پی به خالی بودن جا سمنوعیش میبرد.
بعد با کف دست به پشت دست دیگر میزد، لب پائینی را به دندان میگزید و با دلهره میگفت:
"سمنو را چه کنم! خاک عالم بر سرم شد!"
این ماجرا در خانه ما وقت تحویل
سال غالباً هر سال تکرار میگشت.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر