عصیان. (1)


"تراژدی"، آن بلندی حیرت‌‏انگیز، واژه عرفانیِ مقدسی که پر از رگبار یک عرفان جوان بشری‌ست و هر خبرنگار هر روز از آن چنین زیاد سوءاستفاده می‌‏کند، "تراژدی" چیز دیگری بجز سرنوشت قهرمانی که به جای اطاعت از قوانین تحمیل شده ستاره خود را دنبال می‏‌کند و به این خاطر هلاک می‏‌گردد نیست. به این دلیل، و تنها به این دلیل است که شناخت از "خواست خویش" خود را به کرات به بشریت می‏‌نمایاند. زیرا قهرمان تراژدی، این عصیانگر، به میلیون‏‌ها نفر از مردم عادی و به بزدلان، بارها و بارها نشان می‌‏دهد که عصیانگری بر علیه آئین‌‏نامه انسان‏‌ها خام و خودسرانه نمی‌‏باشد، بلکه صداقتی‌‏ست در برابر یک قانون والاتر و مقدس‌‏تر. به بیان دیگر: ذهن بشر از هر کس قبل از هر چیز انطباق و اطاعت طلب می‏‌کند _ اما بزرگ‌ترین حرمت خویش را به هیچ وجه برای بردباران، بزدلان و فرمان‏برداران رزرو نمی‏‌کند، بلکه برعکس برای عصیان‏گران و قهرمانان.
همانگونه که خبرنگاران وقتی هر حادثه در کارخانه‏‌ای را "تراژدی" می‏‌نامند زبان را مورد سوءاستفاده قرار می‏‌دهند (آنچه که برای این دلقکان برابر با واژه "قابل تأسف" است)، مُد هم اما وقتی قصابی شدن سربازانِ بیچاره را "مرگ قهرمانانه" می‌‏نامد خطای کمتری انجام نمی‏‌دهد. این هم یک واژه دوستداشتنی افرادِ احساساتی‏‌ست، و بیشتر مورد علاقه کسانی می‏‌باشد که در خانه مانده‌‏اند. سربازانی که در جنگ بر خاک می‌‏افتند، البته قابل بزرگ‏‌ترین همدردی از جانب ما می‏‌باشند. آنها اغلب کارهای فوق‌‏العاده‏‌ای انجام داده و رنج برده‌‏اند، و عاقبت جان خود نیز از دست داده‌‏اند. اما به این دلیل نمی‏‌توان آنها را "قهرمان" نامید، همانطور که کسی را هم که تا چند وقت پیش سربازی معمولی بوده و از افسر مانند سگی فریاد شنیده است و با گلوله کشنده‌‏ای بر خاک افتاده را نمی‏‌توان ناگهان قهرمان نامید. تصور کردن مقدار زیادی، میلیون‏ها "قهرمان" به خودی خود پوچ است.
"قهرمان" شخصی فرمانبر، شهروندی مطیع و وظیفه‌شناس نمی‌‏باشد. قهرمان فقط فردی می‏‌تواند باشد که "خواست خویش" و عصیان نجیب و طبیعی خویش را به سرنوشت خود مبدل ساخته است. یکی از گمنام‌‏ترین و عمیق‌‏ترین عارفان آلمانی نووالیس گفته است "سرنوشت و آسایشِ روح نام‌‏های یک مفهومند". اما قهرمان فقط آن کسی‏ می‏‌باشد که جسارت یافتن سرنوشت خویش را داراست.
اگر اکثر انسان‏‌ها دارای این شجاعت و این عصیان می‏‌بودند، جهان طوری دیگر به چشم می‌‏آمد. البته معلمان حقوق بگیرِ ما البته (همان کسانی که بلد هستند برایمان از قهرمانان و عصیانگران زمان‌های قدیم چنین تعریف و تمجید ‏کنند) البته خواهند گفت که بعد همه چیز زیر و رو خواهد گشت. آنها اما مدرکی برای این گفته خود ندارند و احتیاجی هم به داشتن آن حس نمی‌‏کنند. در حقیقت با بودن انسان‏‌هائی که مستقلانه به دنبال قوانین درونی و خواست خویش می‏‌روند زندگی ثروتمندتر گشته و رشد می‏‌یابد. در جهانِ آنها شاید بعضی واژه‏‌های بد و بعضی ضربات دستِ زودگذر بدون کیفر باقی بمانند _ کارهائی که امروز قضاتِ محترم دولت را باید به خود مشغول سازند. گهگاهی هم می‏‌تواند قتلی انجام گیرد _ آیا امروزه هم با وجود تمام قوانین و مجازات‏‌ها چنین اتفاقی رخ نمی‌‏دهد؟ بعضی چیزهای ترسناک، بی‌‏نهایت غم‏‌انگیز و دیوانه‌کننده‏‌ای که ما در میان جهان خوب تنظیم گشته خود شاهد رشدشان می‏‌باشیم دیگر اما برایمان غریبه و غیرممکن می‏‌گردند. برای مثال جنگ‏‌های بین‌‏المللی.
حالا می‏‌شنوم که قدرتمندان می‏‌گویند: "تو انقلاب موعظه می‏‌کنی."
باز هم یک اشتباه، اشتباهی که امکانش تنها در میان گله انسان‏‌ها وجود دارد. من عصیان موعظه می‏‌کنم و نه سرنگونی. چطور امکان دارد که من آرزوی انقلاب داشته باشم؟ انقلاب چیزی‏‌ست مانند جنگ، چیزی‏‌ست درست مانند "ادامه سیاست با وسیله‌‏ای دیگر"، اما انسانی که یک بار جسارت به خویش رسیدن را حس کرده و نوای سرنوشتش را شنیده باشد، دیگر سیاست برایش کم‌ترین شایستگی را داراست، حال م‌‏خواهد این سیاست پادشاهی باشد یا دموکراسی، انقلابی یا محافظه‌کارانه! چیزهای دیگری برای او مهم‏ می‏‌گردند. "عصیان" او مانند عصیانِ عمیق، شکوهمند و اراده خداوندیِ هر ساقه علفْ هدفی بجز تکامل خویش ندارد. و اگر کسی مایل باشد می‏‌تواند آن را "خودخواهی" بنامد. اما این خودخواهی کاملاً با خودخواهیِ حریصان بد نامِ مال و قدرت تفاوت عظیمی دارد!
ــ ناتمام ــ

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر