"تراژدی"،
آن بلندی حیرتانگیز، واژه عرفانیِ مقدسی که پر از رگبار یک عرفان جوان بشریست و هر
خبرنگار هر روز از آن چنین زیاد سوءاستفاده میکند، "تراژدی" چیز دیگری
بجز سرنوشت قهرمانی که به جای اطاعت از قوانین تحمیل شده ستاره خود را دنبال میکند
و به این خاطر هلاک میگردد نیست. به این دلیل، و تنها به این دلیل است که شناخت از
"خواست خویش" خود را به کرات به بشریت مینمایاند. زیرا قهرمان تراژدی، این
عصیانگر، به میلیونها نفر از مردم عادی و به بزدلان، بارها و بارها نشان میدهد که
عصیانگری بر علیه آئیننامه انسانها خام و خودسرانه نمیباشد، بلکه صداقتیست در برابر
یک قانون والاتر و مقدستر. به بیان دیگر: ذهن بشر از هر کس قبل از هر چیز انطباق و
اطاعت طلب میکند _ اما بزرگترین حرمت خویش را به هیچ وجه برای بردباران، بزدلان و
فرمانبرداران رزرو نمیکند، بلکه برعکس برای عصیانگران و قهرمانان.
همانگونه که خبرنگاران وقتی هر حادثه در کارخانهای را "تراژدی" مینامند زبان را مورد سوءاستفاده قرار میدهند (آنچه که برای این دلقکان برابر با واژه "قابل تأسف" است)، مُد هم اما وقتی قصابی شدن سربازانِ بیچاره را "مرگ قهرمانانه" مینامد خطای کمتری انجام نمیدهد. این هم یک واژه دوستداشتنی افرادِ احساساتیست، و بیشتر مورد علاقه کسانی میباشد که در خانه ماندهاند. سربازانی که در جنگ بر خاک میافتند، البته قابل بزرگترین همدردی از جانب ما میباشند. آنها اغلب کارهای فوقالعادهای انجام داده و رنج بردهاند، و عاقبت جان خود نیز از دست دادهاند. اما به این دلیل نمیتوان آنها را "قهرمان" نامید، همانطور که کسی را هم که تا چند وقت پیش سربازی معمولی بوده و از افسر مانند سگی فریاد شنیده است و با گلوله کشندهای بر خاک افتاده را نمیتوان ناگهان قهرمان نامید. تصور کردن مقدار زیادی، میلیونها "قهرمان" به خودی خود پوچ است.
"قهرمان" شخصی فرمانبر، شهروندی مطیع و وظیفهشناس نمیباشد. قهرمان فقط فردی میتواند باشد که "خواست خویش" و عصیان نجیب و طبیعی خویش را به سرنوشت خود مبدل ساخته است. یکی از گمنامترین و عمیقترین عارفان آلمانی نووالیس گفته است "سرنوشت و آسایشِ روح نامهای یک مفهومند". اما قهرمان فقط آن کسی میباشد که جسارت یافتن سرنوشت خویش را داراست.
اگر اکثر انسانها دارای این شجاعت و این عصیان میبودند، جهان طوری دیگر به چشم میآمد. البته معلمان حقوق بگیرِ ما البته (همان کسانی که بلد هستند برایمان از قهرمانان و عصیانگران زمانهای قدیم چنین تعریف و تمجید کنند) البته خواهند گفت که بعد همه چیز زیر و رو خواهد گشت. آنها اما مدرکی برای این گفته خود ندارند و احتیاجی هم به داشتن آن حس نمیکنند. در حقیقت با بودن انسانهائی که مستقلانه به دنبال قوانین درونی و خواست خویش میروند زندگی ثروتمندتر گشته و رشد مییابد. در جهانِ آنها شاید بعضی واژههای بد و بعضی ضربات دستِ زودگذر بدون کیفر باقی بمانند _ کارهائی که امروز قضاتِ محترم دولت را باید به خود مشغول سازند. گهگاهی هم میتواند قتلی انجام گیرد _ آیا امروزه هم با وجود تمام قوانین و مجازاتها چنین اتفاقی رخ نمیدهد؟ بعضی چیزهای ترسناک، بینهایت غمانگیز و دیوانهکنندهای که ما در میان جهان خوب تنظیم گشته خود شاهد رشدشان میباشیم دیگر اما برایمان غریبه و غیرممکن میگردند. برای مثال جنگهای بینالمللی.
همانگونه که خبرنگاران وقتی هر حادثه در کارخانهای را "تراژدی" مینامند زبان را مورد سوءاستفاده قرار میدهند (آنچه که برای این دلقکان برابر با واژه "قابل تأسف" است)، مُد هم اما وقتی قصابی شدن سربازانِ بیچاره را "مرگ قهرمانانه" مینامد خطای کمتری انجام نمیدهد. این هم یک واژه دوستداشتنی افرادِ احساساتیست، و بیشتر مورد علاقه کسانی میباشد که در خانه ماندهاند. سربازانی که در جنگ بر خاک میافتند، البته قابل بزرگترین همدردی از جانب ما میباشند. آنها اغلب کارهای فوقالعادهای انجام داده و رنج بردهاند، و عاقبت جان خود نیز از دست دادهاند. اما به این دلیل نمیتوان آنها را "قهرمان" نامید، همانطور که کسی را هم که تا چند وقت پیش سربازی معمولی بوده و از افسر مانند سگی فریاد شنیده است و با گلوله کشندهای بر خاک افتاده را نمیتوان ناگهان قهرمان نامید. تصور کردن مقدار زیادی، میلیونها "قهرمان" به خودی خود پوچ است.
"قهرمان" شخصی فرمانبر، شهروندی مطیع و وظیفهشناس نمیباشد. قهرمان فقط فردی میتواند باشد که "خواست خویش" و عصیان نجیب و طبیعی خویش را به سرنوشت خود مبدل ساخته است. یکی از گمنامترین و عمیقترین عارفان آلمانی نووالیس گفته است "سرنوشت و آسایشِ روح نامهای یک مفهومند". اما قهرمان فقط آن کسی میباشد که جسارت یافتن سرنوشت خویش را داراست.
اگر اکثر انسانها دارای این شجاعت و این عصیان میبودند، جهان طوری دیگر به چشم میآمد. البته معلمان حقوق بگیرِ ما البته (همان کسانی که بلد هستند برایمان از قهرمانان و عصیانگران زمانهای قدیم چنین تعریف و تمجید کنند) البته خواهند گفت که بعد همه چیز زیر و رو خواهد گشت. آنها اما مدرکی برای این گفته خود ندارند و احتیاجی هم به داشتن آن حس نمیکنند. در حقیقت با بودن انسانهائی که مستقلانه به دنبال قوانین درونی و خواست خویش میروند زندگی ثروتمندتر گشته و رشد مییابد. در جهانِ آنها شاید بعضی واژههای بد و بعضی ضربات دستِ زودگذر بدون کیفر باقی بمانند _ کارهائی که امروز قضاتِ محترم دولت را باید به خود مشغول سازند. گهگاهی هم میتواند قتلی انجام گیرد _ آیا امروزه هم با وجود تمام قوانین و مجازاتها چنین اتفاقی رخ نمیدهد؟ بعضی چیزهای ترسناک، بینهایت غمانگیز و دیوانهکنندهای که ما در میان جهان خوب تنظیم گشته خود شاهد رشدشان میباشیم دیگر اما برایمان غریبه و غیرممکن میگردند. برای مثال جنگهای بینالمللی.
حالا میشنوم که قدرتمندان میگویند: "تو انقلاب موعظه
میکنی."
باز هم یک اشتباه، اشتباهی که امکانش تنها در میان گله انسانها
وجود دارد. من عصیان موعظه میکنم و نه سرنگونی. چطور امکان دارد که من آرزوی انقلاب
داشته باشم؟ انقلاب چیزیست مانند جنگ، چیزیست درست مانند "ادامه سیاست با وسیلهای
دیگر"، اما انسانی که یک بار جسارت به خویش رسیدن را حس کرده و نوای سرنوشتش را
شنیده باشد، دیگر سیاست برایش کمترین شایستگی را داراست، حال مخواهد این سیاست پادشاهی
باشد یا دموکراسی، انقلابی یا محافظهکارانه! چیزهای دیگری برای او مهم میگردند.
"عصیان" او مانند عصیانِ عمیق، شکوهمند و اراده خداوندیِ هر ساقه علفْ هدفی
بجز تکامل خویش ندارد. و اگر کسی مایل باشد میتواند آن را "خودخواهی" بنامد.
اما این خودخواهی کاملاً با خودخواهیِ حریصان بد نامِ مال و قدرت تفاوت عظیمی دارد!
ــ ناتمام ــ
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر