"همه جای جهان خانه من است" وقتی حقیقتاش را برایم
عریان میسازد که هوای همه جا مانند هوای امروز شهر برلین باشد.
وقتی حقیقت برای اثبات این که همه جایِ جهان میتواند خانهام
باشد خودش را برایم عریان میسازد، من با خجالت نگاهی به او میاندازم و بعد شهر برلین
زیبا میگردد. دیوار خانهها رنگ و جان تازهای میگیرند، و بعد درختانِ داخل حیاط شبیه به
یک نقاشی سه بعدی که با مداد رنگی کشیده شده است میگردند.
وقتی پنجره را میگشائی و هوای خنک فرحبخشی را به داخل
اتاقت دعوت میکنی، وقتی سر تا سر آسمان آبی رنگ است و پرندگان در حال خواندن آوازند،
و روشنی آفتاب دل و چشمانت را روشن ساخته است، دیگر برایت فرقی نمیکند که کجا هستی،
و تو حتماً به خود خواهی گفت: "هر کجا هستم، باشم، جای زیبائیست!"
وقتی صدای بازی و خنده کودکان با وجودی که بهار هنوز از راه
نرسیده از پنجرۀ بازِ اتاقت داخل گشته و با گوش بازی میکند، تو به خود خواهی گفت:
"هنوز بهار از راه نرسیده غوغا گشته، ببین وقتی بهار سربرسد چه میشود!" و
دلت از ذوق تاپ و تاپ ریتم تندی را میزند و سینهات با آن به رقص میآید و تو نخورده
مست میگردی.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر