خواب دیدن خرکی


دیشب خواب عجیبی دیدم.
خواب دیدم مانند کُره‌خری در دشت برای گرفتن مگسی مثل آهو‏ به هوا جست و خیز می‌‏کنم، و در این حالت گاهی دالای لاما را مانند بودا می‌‏دیدم و گاهی مانند یک بوفالو. مگس هم همبازی خوبی پیدا کرده بود و به آواز بلند وز وز کنان نزدیک لاله گوشم می‏‌خواند: نه مسلمانم، نه کلیمی و نه آشوری و زردتشتی و مسیحی و ...
و من کُره‌خر در حال بازی با مگس خوب می‏‌دانستم که همه اینها را هستم، و بعد از جهشی رو به هوا برای گرفتن مگس ناگهان متوجه می‏‌گشتم که هیچکدام را نیستم.
گاه گاهی در حالی که نشسته‏‌ام کسی از درونم بیرون می‏آید، و بدون خداحافظی از خانه خارج می‌گردد و برای نوشیدن جامی می به معبد نزد کلیددار می‏رود، گاهی به مسجدی که کلید‏دارش کور است سر می‌‏زند، در گوشه‌‏ای می‌‏نشیند و پُرتره او را می‏‌کشد، گاهی هم به کلیسا برای فکر کردن می‏‌رود، و وقتی به خانه بازمی‏‌گردد مرا نشسته در جای همیشگی می‏بیند که کیبورد در دست مانند میرزابنویس‏‌ها مشغول گزارش کارهای او به خدا می‏‌باشم.
اما حالا که کُره‌خر بازیگوشی شده‏‌ام نه فرصت نشستن دارم و نه اینکه متوجه باشم چه کسی از درونم خارج می‏‌شود، چه برسد به اینکه ببینم به کجاها می‏‌رود.
وقت بیداری همیشه فکر می‏‌کنم که خرگوش خیلی بازیگوش است، اما چرا من در خواب کُره‌خر بازیگوشی شده‌‏ام را شاید باید از بودا سؤال کنم. از بازی با مگس دست می‏‌کشم و به دنبال بودا در دشت می‏‌گردم.
نه میان گاوها او را می‌‏یابم و نه گل‏‌ها خبری از او داشتند. چاره‌‏ای نبود، باید می‌‏نشستم و استراحت می‏‌کردم؛ شاید به این طریق کسی از درونم خارج شده و با رفتن پیش خودم و سؤال کردن از من، مرا از این سرگردانی نجاتم می‏‌داد.
البته آنقدر از جست و خیز کردن خسته شده‌‏ام که هنوز هم پس از ساعت‏‌ها استراحت روی چمن باز هم صد در صد مطمئن نیستم که آیا وقتی من بیدارم از زمانی که خودم را در خواب می‏‌بینم بیشتر می‏‌دانم یا نه.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر