پروانه.(20)

Balaichand Mukherji
بجای پیشگفتار.
بنافول  واژه بنگالی برای "گل جنگلی"ست، در نتیجه چنین گلی را فقط می‏‌توان در یک جنگل و در شرایط طبیعی یافت و نه در یک باغ آراسته. اغب به زیبائی ساده و به بوی ملایم این گل بی‌‏توجهی می‌‏گردد.
نام هنری نویسنده هندی بالایشِنت موکاجی نیز "بنافول" می‏‌باشد. او در تاریخ 19 ژوئیه سال 1899 در روستای مانیهاری در منطقه پورنیا به دنیا آمد. او برخاسته از خانواده برجسته‌‏ای از برهمانیان بود.
بالایشِنت موکاجی به تحصیل در رشته پزشکی پرداخت و بعد از پایان آن به عنوان پزشک آسیب‌شناس مشغول به کار شد. خیلی زود به نوشتن متون ادبی روی آورد و با گذشت زمان کار نویسندگی هرچه بیشتر برایش مهم‌تر گردید. کمک کردن به دیگران به عنوان پزشک دیگر راضیش نمی‏‏‌ساخت. او خیلی بیشتر مایل بود با نوشته‌‏های خود به آن چیزهائی اشاره کند که به نظرش اشتباه می‏‌آمدند. بنافول بخاطر سبک استحاره‏‌ای خود مشهور بود. او می‌‏خواست در نوع سرگرم کننده‏‌ای خوانندگان خود را به نقص‏‌های جامعه حساس سازد.
ادبیات بنگالی در پایان قرن نوزده و آغاز قرن بیستم اوج شکوفائیِ خود را تجربه کرد. نویسندگانی چون تاگور، برنده جایزه صلح نوبل، زبان بنگالی را یکی از مهم‌ترین زبان‏‌های ادبی ساختند.
بالایشِنت موکاجی آثارش را با اسم مستعار "بنافول" به چاپ می‏‌رساند. شاید فرض کرده بود که نوشته‌‏هایش در میان آثار نویسندگان معروف مانند یک گل جنگلی ناشناخته مانده است. یا اینکه چون این بشردوست و انسان‏‌شناس دوستدار طبیعت بوده این نام را برای خود برگزیده است؟ او در سال‏‌های آخر عمر ساعت‏‌های زیادی را برای غذا دادن به پرندگان بر روی بام خانه ‏می‏‌گذراند.
در هر حال داستان‏‌های بنافول خوانندگان بیشتری را به خود جلب ‏کرد. توسط همعصرانِ خود بسیار تقدیر گشت که از آن میان به ویژه تشویق تاگور برایش خیلی با اهمیت بود.
آثار بنافول صد جلد را شامل می‌‏شود. چندین دانشگاه در هند به او تیتر دکترا اعطاء کردند. به تعدای از آثار او از طرف کانون نویسندگان، ادیبان و شعرای استان‏‌ها و از طرف بنگاه‏‌های نشر لوح تقدیر اهداء گردید. ساختن فیلمی از رمان ارروهی در سال 1964 مدال لوح افتخار بهترین فیلمنامه‌نویسی را برایش به ارمغان آورد. در سال 1975 دولت هند معروفترین مدال افتخار: پادمابوشان و حکومت محلی بنگال غربی بزرگترین لوح تقدیر ادبی: رابیندرا پورشکا را به او اعطاء کردند. بالایشِنت موکاجی در تاریخ 9 فوریه سال 1979 درگذشت.
سده‌‏های زیادی‌ست که هندوستان انسان‌‏ها را مبهوت خود ساخته است. امروزه مشاهده و شناخت سرزمین پهناور و چنین شبه قاره متنوعی برای اروپائیان آسان‏‌تر گشته است. بدین جهت بر آنها معلوم می‏‌شود که هندوستان همیشه فقط سرزمین عجایب نیست و فقر و مسائل دیگری نیز تیره‌ساز تصویر آن است. و با این وجود هندوستان جادوی خود را از دست نداده است. برداشت‏‌هائی که مشاهدان این سرزمین دارند مانند اهالی آن متفاوتند. از جادوی تاج محل و زیبائی معابد شهر تا تعجب از ازدحام در شهرهای بزرگ و حلبی‌نشین‏‌ها: میهمانان این سرزمین با حقایق مختلفی روبرو می‏‌گردند.
بسیاری از داستان‏‌های کوتاه او در زمانی خلق شده‏‌اند که هندوستان هنوز مستعمره انگلستان بوده است. تقریباً دویست سال متمادی انگلیسی‏‌ها بر این شبه قاره استیلا داشتند. ابتدا خزانه پادشاهان را غارت کردند و بعد جمعیت فقیر آنجا را. این غارت به فقیر گشتن و بینوائی انجامید. مالکان با قدرتی نامحدود برای وصول مالیات از کشاورزان آنها را با مشت و لگد می‏‌زدند. و بدین ترتیب کمپانی هندشرقی بسیاری از دهقانان را مجبور ساخت بر روی زمین‏‌هایشان به جای برنج گیاه نیل بکارند، زیرا نیل در بازار جهانی سود بیشتری می‏‌توانست عایدشان سازد. قدرت استعماری نگران کمبود غذا و گرسنگی مردم نبود. دهقانانی که از این دستور سرپیچی می‏‌کردند، یا مورد آزار قرار می‏‌گرفتند و یا از زمین‏‌هایشان رانده می‌‏شدند.
قدرت بیگانه که در پشت پرده خود را مخفی ساخته و نمایندگی خود را به عهده عمالش یعنی مالکین محلی واگذار کرده بود، از تمام وظایف خویش در مقابل مالیات‌دهندگان شانه خالی می‌‏کرد. به این ترتیب شیوه بی‌نام و ماهرانه‌‏ای در استثمار کردن دهقانان به وجود آمد. زمامداران خود را فقط متمرکز گرفتن مالیات کرده بودند، بدون ملاحظه بلایای طییعی از قبیل خشکسالی یا سیل. طبق آمار انگیسی‏‌ها بیست و یک میلیون و چهارصد هزار نفر به خاطر قحطی بین سال‌های 1800 تا 1900 مُرده‌‏اند. و در سال 1943، کمی قبل از پایان سلطه استعمار، یک بار دیگر قحطی دیگری باعث از بین رفتن جان میلیون‌ها انسان می‏‌گردد.
فقر توده مردم، بیسوادی، روستاگریزی، عقب‏‌ماندگی و بسیاری دیگر از فجایع اجتماعی نتیجه سلطه استعمار بودند. بالایشِنت موکاجیِ جوان نه فقط جامعه‌‏ای که از فقر و مشکلات اجتماعی در رنج بود را مشاهد می‏‌کرد، او همچنین جهل، بیسوادی، خرافه و ایده‌‏های عجیب مذهبی که زندگی را برای انسان‏‌ها سخت ساخته بودند می‏‌دید. به ویژه زن‏‌ها از این بابت در رنج بودند. بنافول برای نمونه، وضعیت زنان را در داستان "درخت خوب چریش" ترسیم کرده است.
هندوستان در سال 1947 به استقلال رسید. از آن زمان تلاش‌‏های زیادی برای بهتر کردن وضعیت اجتماعی مردم انجام گرفته و موفقیت‌‏های قابل توجه‌‏ای نیز به دست آمده است. میزان بیسوادی به مقدار زیادی کم گشته و عمر متوسط افزایش یافته است. اما با این وجود، هنوز در این سرزمین که بیش از یک میلیارد انسان در آن زندگی می‏‌کنند مشکلات بسیار بزرگی وجود دارد.
بنافول در داستان‏‌های کوتاه خود با عشق، شکیبائی و انتقاد نگرانی‌‏ها و ضعف‏‌های همنوع خود را به نمایش می‏‌گذارد. او اشتباهات را می‏‌بیند _ و درک می‏‌کند.
دکتر بالایشِنت موکاجی وسائل پزشکی را به کناری گذارد تا به وسیله قلم ناهنجاری‏‌های جامعه را نمایان سازد. با ذهنی تیز و همدردی‏‌ای عمیق اغلب رفتارهای عجیب انسان‌‏ها را بررسی کرده و مشاهداتش را با توصیفی قدرتمند بر روی کاغذ آورده است. این نویسنده که متواضعانه خود را "بانافول" نامید مدت درازی یک گل جنگلی کشف نشده باقی نماند، بلکه خیلی زود جایگاه برحق خود را در میان معروف‌‏ترین و محبوب‏‌ترین اهالی قلم بدست آورد.
ــ پایان ــ

ترجمه این اثر دل‏نشین عیدی من است به تو که گاهی کارهایم را می‏‌خوانی. شاد و پیروز باشی.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر