بجای پیشگفتار.
بنافول واژه بنگالی برای "گل جنگلی"ست، در نتیجه چنین گلی
را فقط میتوان در یک جنگل و در شرایط طبیعی یافت و نه در یک باغ آراسته. اغب به زیبائی
ساده و به بوی ملایم این گل بیتوجهی میگردد.
نام هنری نویسنده هندی بالایشِنت موکاجی نیز "بنافول"
میباشد. او در تاریخ 19 ژوئیه سال 1899 در روستای مانیهاری در منطقه پورنیا به دنیا آمد. او برخاسته
از خانواده برجستهای از برهمانیان بود.
بالایشِنت موکاجی به تحصیل در رشته پزشکی پرداخت و بعد از پایان
آن به عنوان پزشک آسیبشناس مشغول
به کار شد. خیلی زود به نوشتن متون ادبی روی آورد و با گذشت زمان کار نویسندگی هرچه
بیشتر برایش مهمتر گردید. کمک کردن به دیگران به عنوان پزشک دیگر راضیش نمیساخت.
او خیلی بیشتر مایل بود با نوشتههای خود به آن چیزهائی اشاره کند که به نظرش اشتباه
میآمدند. بنافول بخاطر سبک استحارهای خود مشهور بود. او میخواست در نوع سرگرم کنندهای
خوانندگان خود را به نقصهای جامعه حساس سازد.
ادبیات بنگالی در پایان قرن نوزده و آغاز قرن بیستم اوج شکوفائیِ خود را تجربه کرد. نویسندگانی چون تاگور، برنده جایزه صلح نوبل، زبان بنگالی را یکی
از مهمترین زبانهای ادبی ساختند.
بالایشِنت موکاجی آثارش را با اسم مستعار "بنافول"
به چاپ میرساند. شاید فرض کرده بود که نوشتههایش در میان آثار نویسندگان معروف مانند
یک گل جنگلی ناشناخته مانده است. یا اینکه چون این بشردوست و انسانشناس دوستدار طبیعت
بوده این نام را برای خود برگزیده است؟ او در سالهای آخر عمر ساعتهای زیادی را برای
غذا دادن به پرندگان بر روی بام خانه میگذراند.
در هر حال داستانهای بنافول خوانندگان بیشتری را به خود
جلب کرد. توسط همعصرانِ خود بسیار تقدیر گشت که از آن میان به ویژه تشویق تاگور برایش
خیلی با اهمیت بود.
آثار بنافول صد جلد را شامل میشود. چندین دانشگاه در هند
به او تیتر دکترا اعطاء کردند. به تعدای از آثار او از طرف کانون نویسندگان، ادیبان
و شعرای استانها و از طرف بنگاههای نشر لوح تقدیر اهداء گردید. ساختن فیلمی از رمان ارروهی در سال 1964 مدال لوح
افتخار بهترین فیلمنامهنویسی را برایش به ارمغان آورد. در سال 1975 دولت هند معروفترین
مدال افتخار: پادمابوشان و حکومت محلی بنگال غربی بزرگترین لوح تقدیر ادبی: رابیندرا پورشکا را
به او اعطاء کردند. بالایشِنت موکاجی در تاریخ 9 فوریه سال 1979 درگذشت.
سدههای زیادیست که هندوستان انسانها را مبهوت خود ساخته
است. امروزه مشاهده و شناخت سرزمین پهناور و چنین شبه قاره متنوعی برای اروپائیان آسانتر
گشته است. بدین جهت بر آنها معلوم میشود که هندوستان همیشه فقط سرزمین عجایب نیست
و فقر و مسائل دیگری نیز تیرهساز تصویر آن است. و با این وجود هندوستان جادوی خود
را از دست نداده است. برداشتهائی که مشاهدان این سرزمین دارند مانند اهالی آن متفاوتند.
از جادوی تاج محل و زیبائی معابد شهر تا تعجب از ازدحام در شهرهای بزرگ و حلبینشینها:
میهمانان این سرزمین با حقایق مختلفی روبرو میگردند.
بسیاری از داستانهای کوتاه او در زمانی خلق شدهاند که هندوستان
هنوز مستعمره انگلستان بوده است. تقریباً دویست سال متمادی انگلیسیها بر این شبه قاره
استیلا داشتند. ابتدا خزانه پادشاهان را غارت کردند و بعد جمعیت فقیر آنجا را. این
غارت به فقیر گشتن و بینوائی انجامید. مالکان با قدرتی نامحدود برای وصول مالیات از
کشاورزان آنها را با مشت و لگد میزدند. و بدین ترتیب کمپانی هندشرقی بسیاری از دهقانان
را مجبور ساخت بر روی زمینهایشان به جای برنج گیاه نیل بکارند، زیرا نیل در
بازار جهانی سود بیشتری میتوانست عایدشان سازد. قدرت استعماری نگران کمبود غذا و گرسنگی
مردم نبود. دهقانانی که از این دستور سرپیچی میکردند، یا مورد آزار قرار میگرفتند
و یا از زمینهایشان رانده میشدند.
قدرت بیگانه که در پشت پرده خود را مخفی ساخته و نمایندگی
خود را به عهده عمالش یعنی مالکین محلی واگذار کرده بود، از تمام وظایف خویش در مقابل
مالیاتدهندگان شانه خالی میکرد. به این ترتیب شیوه بینام و ماهرانهای در استثمار
کردن دهقانان به وجود آمد. زمامداران خود را فقط متمرکز گرفتن مالیات کرده بودند، بدون
ملاحظه بلایای طییعی از قبیل خشکسالی یا سیل. طبق آمار انگیسیها بیست و یک میلیون
و چهارصد هزار نفر به خاطر قحطی بین سالهای 1800 تا 1900 مُردهاند. و در سال 1943، کمی
قبل از پایان سلطه استعمار، یک بار دیگر قحطی دیگری باعث از بین رفتن جان میلیونها
انسان میگردد.
فقر توده مردم، بیسوادی، روستاگریزی، عقبماندگی و بسیاری
دیگر از فجایع اجتماعی نتیجه سلطه استعمار بودند. بالایشِنت موکاجیِ جوان نه فقط جامعهای
که از فقر و مشکلات اجتماعی در رنج بود را مشاهد میکرد، او همچنین جهل، بیسوادی، خرافه
و ایدههای عجیب مذهبی که زندگی را برای انسانها سخت ساخته بودند میدید. به ویژه
زنها از این بابت در رنج بودند. بنافول برای نمونه، وضعیت زنان را در داستان
"درخت خوب چریش" ترسیم کرده است.
هندوستان در سال 1947 به استقلال رسید. از آن زمان تلاشهای
زیادی برای بهتر کردن وضعیت اجتماعی مردم انجام گرفته و موفقیتهای قابل توجهای نیز
به دست آمده است. میزان بیسوادی به مقدار زیادی کم گشته و عمر متوسط افزایش یافته است.
اما با این وجود، هنوز در این سرزمین که بیش از یک میلیارد انسان در آن زندگی میکنند
مشکلات بسیار بزرگی وجود دارد.
بنافول در داستانهای کوتاه خود با عشق، شکیبائی و انتقاد
نگرانیها و ضعفهای همنوع خود را به نمایش میگذارد. او اشتباهات را میبیند _ و درک
میکند.
دکتر بالایشِنت موکاجی وسائل پزشکی را به کناری گذارد تا به وسیله
قلم ناهنجاریهای جامعه را نمایان سازد. با ذهنی تیز و همدردیای عمیق اغلب رفتارهای
عجیب انسانها را بررسی کرده و مشاهداتش را با توصیفی قدرتمند بر روی کاغذ آورده است.
این نویسنده که متواضعانه خود را "بانافول" نامید مدت درازی یک گل جنگلی
کشف نشده باقی نماند، بلکه خیلی زود جایگاه برحق خود را در میان معروفترین و محبوبترین
اهالی قلم بدست آورد.
ــ پایان ــ
ترجمه این اثر دلنشین عیدی من است به تو که گاهی کارهایم
را میخوانی. شاد و پیروز باشی.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر