عصیان. (2)


آن انسان عصیانگری که منظور من است پول و یا قدرت جستجو نمی‏‌کند. این چیزها را نه به این دلیل که او معیاری از یک نوع‏دوستِ قطعِ امید کرده می‌‏باشد و فضیلت را خوار می‌‏شمارد _ برعکس! اما پول و قدرت و تمام این چیزهائی که انسان‏‌ها به خاطرشان یکدیگر را می‌رنجانند و در پایان می‏‌کُشندْ برای کسی که به خویشتن خود بازگشته است، برای یک عصیانگر، ارزش کمی دارد. او تنها قدرت اسرارآمیز در درون خویش را که به او زندگی را نشان و در تکامل به او یاری می‌‏رساند ارج می‌‏نهد. این نیرو را نمی‌‏توان توسط پول و مانند آن به دست آورد، بر آن افزود و عمیقش ساخت. زیرا پول و قدرتِ اختراع بی‌اعتمادی می‌‏باشند. کسی که به قدرتِ زندگی در عمقِ درون خویش ظنین است، کسی که فاقد این نیروست، باید آن را توسط جانشین‌‏هائی مانند پول جبران کند. کسی که اعتماد به خویش را داراست، برای کسی که بجز تجربه کردن پاک و آزاد سرنوشتِ درون خویش و به نوسان انداختن آن آرزوی دیگری در سر نمی‏‌پروراند، آن بها دادن زیاد به پول و قدرت و آن ابزار جانشینی که هزاران بار برایشان بیش از ارزششان پرداخت شده است کاسته می‏‌گردد، ابزاری که مالکیت بر آنها و مورد استفاده قرار دادنشان مطبوع است، اما نمی‏‌توانند هرگز تعیین کننده باشند.
وه، که چه زیاد این فضیلتِ عصیانگری را دوست می‌‏دارم! وقتی کسی آن را یک بار به رسمیت شناخته و مقداری از آن را در خود پیدا کرده باشد، دیگر به نظرش بسیاری از فضیلت‏‌های فرمایشی به صورت عجیبی مشکوک خواهند آمد.
میهن ‌پرستی هم یکی از این فضیلت‏‌های فرمایشی‌‏ست. من با آن مخالفتی ندارم. میهن‏‌پرستی به عنوان مجموعه بزرگتری جایگزین هر نفر می‌‏گردد. اما فقط زمانی از این فضیلت درست و حسابی تقدیر می‏‌شود که تیراندازی آغاز گردد _ این وسیله ناقص و مسخره، "پیش بردن سیاست". سربازی که دشمنان را می‏‌کشد همیشه میهن‏‌پرست‏‌تر از دهقانی به حساب می‌آید که زمینش را تا حد امکان خوب کشت می‏‌کند. زیرا که دهقان خود نیز از کارش سود می‌‏برد. و عجیب این است که در اخلاق بغرنج ما همواره آن فضیلتی که برای صاحبش مطبوع است و به او استفاده می‏‌رساند مشکوک به نظر می‏‌آید.
براستی چرا چنین است؟ زیرا ما عادت کرده‏‌ایم سودها را همیشه به هزینه دیگران شکار کنیم. زیرا ما با بدگمانی همیشه به این معتقدیم که باید آرزوی آن چیزهائی را داشته باشیم که دیگری دارد.
رئیس وحشی قبیله معتقد است که نیروی حیاتِ کسانی که توسط او کشته می‏‌شوند در جسم او حلول می‏‌کند. آیا این اعتقاد زنگی بینوا در هر جنگی، در هر رقابتی، در هر بی‌اعتمادی بین انسان‏‌ها صادق نیست؟ نه، اگر که ما دهقان لایق را حداقل با سربازان برابر می‌‏دانستیم، اگر که ما می‌‏توانستیم از خرافات دست بکشیم حتماً خوشبخت‌تر می‌‏بودیم! آیا آنچه را که یک انسان یا یک ملت برای زندگی و میل به زندگی محتاج است باید حتماً از کس دیگری به سرقت ببرد!
حالا می‏‌شنوم که معلم‌ها می‏‌گویند: "این خیلی زیبا به گوش می‌‏آید، اما لطفاً یک بار با دقت و کاملاً بی‌‏طرفانه به این موضوع از منظر اقتصاد ملی توجه کنید! تولید جهانی یعنی _"
در نتیجه من جواب می‏‌دهم: "نه، متشکرم. نقطه نظر دیدگاه اقتصاد ملی به هیچ وجه بی‌‏طرفانه نمی‌‏باشد و عینکی‌‏ست که از میانش با نتایج بسیار مختلفی می‌‏توان نگاه کرد. برای مثال قبل از جنگ آدم می‌‏توانست از طریق اقتصاد ملی ثابت کند که یک جنگ بین‌‏المللی غیر ممکن می‌‏باشد یا اینکه نمی‌‏تواند مدت درازی ادامه یابد. همچنین امروز هم می‌‏توان از طریق اقتصاد ملی عکس آن را ثابت کرد. نه، بگذارید که ما یک بار بجای این فانتزی‏‌ها به حقایق فکر کنیم!
این "دیدگاه‏‌ها" بی‌‏ارزشند، مهم نیست که چه نامی دارند و توسط کدام یک از چاق‏‌ترین پروفسورها نمایندگی می‏‌گردند. همه آنها سطحی از یخ‌‏اند. ما نه ماشین‏‌های حساب هستیم و نه ماشین‏‌های مکانیکیِ دیگر. ما انسانیم. و برای انسان‏‌ها فقط یک دیدگاه طبیعی وجود دارد، فقط یک مقیاس طبیعی که عصیان‏گران دارای آن می‌‏باشند. برای عصیانگر نه سرنوشت‏ سرمایه‌داری وجود دارد و نه سرنوشت سوسیالیسم. برای او نه انگلیس وجود دارد و نه آمریکا، برای او بجز قانونِ آرام اجتناب‌ناپذیر درونِ سینه‌‏اش همه چیز بی‌جان است، و پیروی کردن از آن برای انسان‏‌های راحت‌طلب بی‌‏نهایت مشکل به نظر می‏‌آید، اما برای عصیان‏گران سرنوشت و خداگرائی معنا می‌‏دهد.
سال ۱۹۱۹
ــ پایان ــ

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر