آن انسان عصیانگری که منظور من است پول و یا قدرت جستجو نمیکند.
این چیزها را نه به این دلیل که او معیاری از یک نوعدوستِ قطعِ امید کرده میباشد و فضیلت را خوار میشمارد _ برعکس! اما پول و قدرت و تمام این چیزهائی که انسانها به خاطرشان
یکدیگر را میرنجانند و در پایان میکُشندْ برای کسی که به خویشتن خود بازگشته است،
برای یک عصیانگر، ارزش کمی دارد. او تنها قدرت اسرارآمیز در درون خویش را که به او زندگی
را نشان و در تکامل به او یاری میرساند ارج مینهد. این نیرو را نمیتوان توسط پول
و مانند آن به دست آورد، بر آن افزود و عمیقش ساخت. زیرا پول و قدرتِ اختراع بیاعتمادی
میباشند. کسی که به قدرتِ زندگی در عمقِ درون خویش ظنین است، کسی که فاقد این نیروست،
باید آن را توسط جانشینهائی مانند پول جبران کند. کسی که اعتماد به خویش را داراست،
برای کسی که بجز تجربه کردن پاک و آزاد سرنوشتِ درون خویش و به نوسان انداختن آن آرزوی
دیگری در سر نمیپروراند، آن بها دادن زیاد به پول و قدرت و آن ابزار جانشینی که هزاران
بار برایشان بیش از ارزششان پرداخت شده است کاسته میگردد، ابزاری که مالکیت بر آنها
و مورد استفاده قرار دادنشان مطبوع است، اما نمیتوانند هرگز تعیین کننده باشند.
وه، که چه زیاد این فضیلتِ عصیانگری را دوست میدارم! وقتی کسی آن را یک بار به رسمیت شناخته و مقداری از آن را در خود پیدا کرده باشد، دیگر به نظرش بسیاری از فضیلتهای فرمایشی به صورت عجیبی مشکوک خواهند آمد.
میهن پرستی هم یکی از این فضیلتهای فرمایشیست. من با آن مخالفتی ندارم. میهنپرستی به عنوان مجموعه بزرگتری جایگزین هر نفر میگردد. اما فقط زمانی از این فضیلت درست و حسابی تقدیر میشود که تیراندازی آغاز گردد _ این وسیله ناقص و مسخره، "پیش بردن سیاست". سربازی که دشمنان را میکشد همیشه میهنپرستتر از دهقانی به حساب میآید که زمینش را تا حد امکان خوب کشت میکند. زیرا که دهقان خود نیز از کارش سود میبرد. و عجیب این است که در اخلاق بغرنج ما همواره آن فضیلتی که برای صاحبش مطبوع است و به او استفاده میرساند مشکوک به نظر میآید.
براستی چرا چنین است؟ زیرا ما عادت کردهایم سودها را همیشه به هزینه دیگران شکار کنیم. زیرا ما با بدگمانی همیشه به این معتقدیم که باید آرزوی آن چیزهائی را داشته باشیم که دیگری دارد.
رئیس وحشی قبیله معتقد است که نیروی حیاتِ کسانی که توسط او کشته میشوند در جسم او حلول میکند. آیا این اعتقاد زنگی بینوا در هر جنگی، در هر رقابتی، در هر بیاعتمادی بین انسانها صادق نیست؟ نه، اگر که ما دهقان لایق را حداقل با سربازان برابر میدانستیم، اگر که ما میتوانستیم از خرافات دست بکشیم حتماً خوشبختتر میبودیم! آیا آنچه را که یک انسان یا یک ملت برای زندگی و میل به زندگی محتاج است باید حتماً از کس دیگری به سرقت ببرد!
حالا میشنوم که معلمها میگویند: "این خیلی زیبا به گوش میآید، اما لطفاً یک بار با دقت و کاملاً بیطرفانه به این موضوع از منظر اقتصاد ملی توجه کنید! تولید جهانی یعنی _"
در نتیجه من جواب میدهم: "نه، متشکرم. نقطه نظر دیدگاه اقتصاد ملی به هیچ وجه بیطرفانه نمیباشد و عینکیست که از میانش با نتایج بسیار مختلفی میتوان نگاه کرد. برای مثال قبل از جنگ آدم میتوانست از طریق اقتصاد ملی ثابت کند که یک جنگ بینالمللی غیر ممکن میباشد یا اینکه نمیتواند مدت درازی ادامه یابد. همچنین امروز هم میتوان از طریق اقتصاد ملی عکس آن را ثابت کرد. نه، بگذارید که ما یک بار بجای این فانتزیها به حقایق فکر کنیم!
این "دیدگاهها" بیارزشند، مهم نیست که چه نامی دارند و توسط کدام یک از چاقترین پروفسورها نمایندگی میگردند. همه آنها سطحی از یخاند. ما نه ماشینهای حساب هستیم و نه ماشینهای مکانیکیِ دیگر. ما انسانیم. و برای انسانها فقط یک دیدگاه طبیعی وجود دارد، فقط یک مقیاس طبیعی که عصیانگران دارای آن میباشند. برای عصیانگر نه سرنوشت سرمایهداری وجود دارد و نه سرنوشت سوسیالیسم. برای او نه انگلیس وجود دارد و نه آمریکا، برای او بجز قانونِ آرام اجتنابناپذیر درونِ سینهاش همه چیز بیجان است، و پیروی کردن از آن برای انسانهای راحتطلب بینهایت مشکل به نظر میآید، اما برای عصیانگران سرنوشت و خداگرائی معنا میدهد.
وه، که چه زیاد این فضیلتِ عصیانگری را دوست میدارم! وقتی کسی آن را یک بار به رسمیت شناخته و مقداری از آن را در خود پیدا کرده باشد، دیگر به نظرش بسیاری از فضیلتهای فرمایشی به صورت عجیبی مشکوک خواهند آمد.
میهن پرستی هم یکی از این فضیلتهای فرمایشیست. من با آن مخالفتی ندارم. میهنپرستی به عنوان مجموعه بزرگتری جایگزین هر نفر میگردد. اما فقط زمانی از این فضیلت درست و حسابی تقدیر میشود که تیراندازی آغاز گردد _ این وسیله ناقص و مسخره، "پیش بردن سیاست". سربازی که دشمنان را میکشد همیشه میهنپرستتر از دهقانی به حساب میآید که زمینش را تا حد امکان خوب کشت میکند. زیرا که دهقان خود نیز از کارش سود میبرد. و عجیب این است که در اخلاق بغرنج ما همواره آن فضیلتی که برای صاحبش مطبوع است و به او استفاده میرساند مشکوک به نظر میآید.
براستی چرا چنین است؟ زیرا ما عادت کردهایم سودها را همیشه به هزینه دیگران شکار کنیم. زیرا ما با بدگمانی همیشه به این معتقدیم که باید آرزوی آن چیزهائی را داشته باشیم که دیگری دارد.
رئیس وحشی قبیله معتقد است که نیروی حیاتِ کسانی که توسط او کشته میشوند در جسم او حلول میکند. آیا این اعتقاد زنگی بینوا در هر جنگی، در هر رقابتی، در هر بیاعتمادی بین انسانها صادق نیست؟ نه، اگر که ما دهقان لایق را حداقل با سربازان برابر میدانستیم، اگر که ما میتوانستیم از خرافات دست بکشیم حتماً خوشبختتر میبودیم! آیا آنچه را که یک انسان یا یک ملت برای زندگی و میل به زندگی محتاج است باید حتماً از کس دیگری به سرقت ببرد!
حالا میشنوم که معلمها میگویند: "این خیلی زیبا به گوش میآید، اما لطفاً یک بار با دقت و کاملاً بیطرفانه به این موضوع از منظر اقتصاد ملی توجه کنید! تولید جهانی یعنی _"
در نتیجه من جواب میدهم: "نه، متشکرم. نقطه نظر دیدگاه اقتصاد ملی به هیچ وجه بیطرفانه نمیباشد و عینکیست که از میانش با نتایج بسیار مختلفی میتوان نگاه کرد. برای مثال قبل از جنگ آدم میتوانست از طریق اقتصاد ملی ثابت کند که یک جنگ بینالمللی غیر ممکن میباشد یا اینکه نمیتواند مدت درازی ادامه یابد. همچنین امروز هم میتوان از طریق اقتصاد ملی عکس آن را ثابت کرد. نه، بگذارید که ما یک بار بجای این فانتزیها به حقایق فکر کنیم!
این "دیدگاهها" بیارزشند، مهم نیست که چه نامی دارند و توسط کدام یک از چاقترین پروفسورها نمایندگی میگردند. همه آنها سطحی از یخاند. ما نه ماشینهای حساب هستیم و نه ماشینهای مکانیکیِ دیگر. ما انسانیم. و برای انسانها فقط یک دیدگاه طبیعی وجود دارد، فقط یک مقیاس طبیعی که عصیانگران دارای آن میباشند. برای عصیانگر نه سرنوشت سرمایهداری وجود دارد و نه سرنوشت سوسیالیسم. برای او نه انگلیس وجود دارد و نه آمریکا، برای او بجز قانونِ آرام اجتنابناپذیر درونِ سینهاش همه چیز بیجان است، و پیروی کردن از آن برای انسانهای راحتطلب بینهایت مشکل به نظر میآید، اما برای عصیانگران سرنوشت و خداگرائی معنا میدهد.
سال ۱۹۱۹
ــ پایان ــ
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر