مدارا.(4)


"به نظر من کار شما بهتر از کار اداری است. بر روی یک صندلی چمباته زدن و پرونده‌ها را زیر و رو کردن چه خوبی‌ای دارد؟ شما از تمام خانم‌های حاضر در این واگنِ غذاخوری بهتر دیده می‌شید. بقیه رنگ پریده‌اند، مانند رختِ مرطوبِ چلانده شده، فقط یک بار به دور و بر خودتون نگاه کنید."
"من و سالم بودن؟ این ظاهر قضیه است، چون پوست من از باد و بارون مانند وحشی‌ها قرمز شده. من باید یک بار پیش کمیسیون پزشکی می‌رفتم، اونجا هم درست مانند شما بودن. اما حالا من بازنشسته‌ام."
حقوق بازنشستگی هم می‌گیرد. از چه راه‌هائی این جماعت از دولت دزدی می‌کنند! از دولت؟ آنها از همدیگر می‌دزدند. و بعد آه و ناله می‌کنند. چطور توانست این زن با کلاهبرداری خود را بازنشسته کند؟
"وقتی پیش کمیسیون بودم، همه به من خندیدن و گفتن: "شما اینجا چکار دارید؟ شما که کاملاً سالم هستید!" اما وقتی شروع به آزمایش کردن، صورات‌شون دراز و درازتر شد. کلیه‌ها بیمار، جگر و قلب بیمار. همه چیز در من بیمار است."
این جماعت با بیماری‌های خود هم فخر می‌فروشند. اگر بیماری‌هایشان آنقدر مهم هستند، پس خودشان چقدر باید با اهمیت باشند!
"من به آدم‌هائی که در جنگل یا در باغ خاک را زیر و رو می‌کنند حسادت می‌کنم. یک بار آشنائی از من پرسید که چه رشته ای را انتخاب کند _ ادبیات لهستان، حقوق یا تاریخ هنر. من به او پیشنهاد کردم باغداری تحصیل کند. او هم این کار را انجام داد. خیلی خوشحالم از اینکه توانستم به کسی توصیه عاقلانه کنم."
"افسوس، به زبون آوردنش راحته. اما کار باغبانی یک کار نمک‌نشناسانه است و درآمد زیادی نمی‌رسونه."
"اما امروزه تقریباً همه یک قطعه زمین می‌خرند."
"خوب بخرن. من از پنج صبح تا دیروقت در باغ کار می‌کنم و نمی‌تونم در این کار چیز زیبائی ببینم. اگه کسی برای تفریح کمی خاک زیر و رو کنه شاید براش جالب باشه، اما من باید دنبال کارهای بعدیش هم باشم، باید مواظب باشم که اراذل پرچین‌ها را خراب نکنن و محصول‌ها رو ندزدن، باید س‌گها و بچه‌های غریبه را فراری بدم. و پیدا کردن کارگر هم خیلی مشکله. چه دستمزدهای زیادی درخواست می‌کنن! و چون من ناراحتی قلبی دارم نمی‌تونم به تنهائی به تمام این کارها برسم."
اینکه ناراحتی قلبش از اعتیاد به شکم‌پرستی سرچشمه می‌گیرد را این زن نمی‌تواند درک کند.
ــ ناتمام ــ

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر