کسانی که در کنار دیوار می‌نشینند.

در میان شهروندان در این مورد که آیا آدم اجازه دارد به گداهائی که در کنار دیوارها مینشینند پول بدهدْ یک اختلاف وجود دارد و همچنین در این مورد که آیا در کلاهِ سربازانِ یک پا و کسانیکه مدام میلرزندْ باید سکهای انداخت یا نه.
مردمی که علم اقتصاد ملی و آمار را درک میکنند میگویند: نه، نباید پول داد. زیرا اولاً مشخص شده است که بعضی از این گداها یک درآمد روزانۀ دویست مارکی دارند؛ و آدم بطور کلی اجازه ندارد هرگز صدقه بدهد، زیرا صدقه یک تحقیر و توهین به کسی است که آن را دریافت میکند.
این دلایل چنان متقاعد کنندهاند که من تصمیم گرفتهام از حالا به بعد به گداها هر روز کمی پول بدهم.

آه؛ نه به همه؛ زیرا در غیر این صورت خودم هم کنار دیوار خواهم نشست، و بعد فقط به گدایان یک گدا افزوده خواهد گشت. اما هر روز به دو یا سه نفر پول خواهم دادْ و همیشه به کسانیکه غیرمحسوستریناند، کسانیکه شغلشان را ناشیانه انجام میدهند و کسانیکه به نظر می‌رسد مورد بی‎توجه‌ای واقع گشته‌اند.
زیرا من معتقدم که برای مرد جوانی که بدون تقصیر یک پایش را از دست داده استْ درآمد روزانۀ دویست مارکی هنوز بسیار کم است. و اگر هم او روزانه پنج هزار مارک به دست آورد باز هم کم است، زیرا ما با تمام هدایایمانْ نمی‌توانیم او را یک انسان خوشبخت سازیم.
برای مثال ژنرال لودندورف هم که در جنگ بود مطمئناً در روز حداقل دویست مارک درآمد دارد. و در ضمن او بخاطر داشتن هر دو پایش خوشحال است و یک چابکی رشکآور پاهایش به او اجازه میدهد سفرهای کوچک تفریحیِ خارج از کشور انجام دهد؛ مثلاً به سوئد یا به هلندْ و این بستگی به میلش دارد.

هر شب، وقتی من از میخانه به محل کارِ ساکتم به سمت خانه میروم، آنجا در کنار دیوارْ و همیشه در همان مکانْ یک پیرمرد ایستاده است و فلوت مینوازد. او کوچک اندام است، موهای کوتاه کردۀ سفید دارد، و یک عینک آبی به چشم زده است و با فلوت کودکانهاش آهنگِ گدائی مینوازد.
چرا من هر شب به این پیرمرد مقداری پول میدهم؟
من به خود اجازه میدهم دلیلش را با شما در میان بگذارم: من به او پول میدهم، چون نواختن فلوت و عینک آبی رنگ و این موی سفید و تمام اینها تا مغز استخوانم نفوذ میکنند. کاملاً ساده به این خاطر. این کل اقتصاد ملی و آمار است.
مردمی که از من عاقلترند اظهار نظر می‌کنند: یاوه، همهاش نقش بازی کردن است و مرد کاملاً سالم است. این میتواند ممکن باشد. اما اگر او واقعاً فقط نقش بازی میکندْ بنابراین بازیگری تواناتر از فریدریش میتروورتسر است و علاوه بر آن یک کارگردان درجۀ یک. زیرا تمام چیزهائی که انجام میشود؛ این ایستادنِ بی‌تکلف، این شبح تاریک و رنجور کوبیسموار در برابر دیوارِ سفیدْ یک هنر و یک شاهکارِ افسانهایست. من کل ایبسن‌ـ‌سیکلوس بِرام را دیدهام، از ابتدا تا انتها؛ ایبسن‌ـ‌سیلکوس بر من چنین تأثیری نگذاشت که حالا این پیرمرد فلوتزنِ شبانهْ در کنار دیوارش میگذارد.
در این موردْ هدیه من صدقه نمیباشد، بلکه یک همکاریست در پرداخت سهمی از دستمزدِ بسیار اندکِ هنرمندان.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر