کنسرت.

یک آقا با کت و شلوار سیاه رنگ در خیابانْ کنار توالتِ عمومی ایستاده است و با ویولنش قطعۀ <رؤیا> از روبرت شومَن را مینوازد.
من میتوانم در مورد نام قطعه اشتباه کنم؛ اما قطعاً چیزی از شومَن است؛ و همچنین مطمئنم که آقا عالی مینوازد، با احساسی عمیق و تکنیکی نمونه. او باید نواختن را در مدرسۀ بسیار خوبی آموخته باشد.
او جعبه ویولنش را به دیوارِ توالت تکیه داده و در حالیکه مینوازدْ مردها مرتب از یک سمتِ توالت داخل و از سمت دیگر خارج میگردند.
این آقا یک شباهت کاملاً عجیب با آهنگسازِ مرحوم گوستاو مالر دارد. این همان پیشانی بلند است، همان عینک، همان ویژگیهای یکی از حواریونِ پیر گشته و آن نگاهِ گسترده و جستجوگر. نگاه جستجوگرِ این آقا بر روی درِ خروج توالت دوخته شده است.
ظاهراً این آقاْ وقتی این محل را انتخاب میکردْ فکر زیر را در ذهن داشته است: مردمی که از یک چنین توالتی استفاده میکنندْ در کار شتابزدۀ روزانهشان متوقف می‎گردند و به تفکر درونی میرسند؛ آنها در حالیکه داخل توالت هستندْ حتماً قسمتی از <رؤیا>ی شومَن را می‌شنوندْ و این روح‎شان را نرم و موسیقیائی میسازد.
و حقیقتاً هرکه از توالت خارج میگردد سکه‌ای داخل جعبۀ ویولن میاندازد؛ بنابراین حدس این آقای نوازنده صحیح بوده است.
ما از آن متوجه میشویم که زمانۀ ماْ گرچه بسیار نکوهش میگرددْ اما دارای خوبی‌هائی نیز است. زمانهْ ما کارگرانِ فرهنگی را به این کار واداشتهْ که بیشتر از قبل مراقب مزایای اقتصادی خود باشیم؛ خلاصه کنم، زمانه ما را تاجر پرورانده.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر