زندگی و اخلاق.

با ارزشترین چیزها در جهان زندگی کردن واقعیست. اکثر مردم فقط وجود دارند، و دیگر هیچ.
در اصل هیچ چیز سرنوشت ساز یا بی اهمیتی در زندگی وجود ندارد. همه چیزها دارای ارزش و اهمیت برابرند.
کاملاً رها بودن و همزمان کاملاً در زیر یوغ قانون ایستادن پارادوکس جاودانه زندگی بشر است که هر لحظه آن را احساس میکنیم.
اولین وظیفه در زندگی این است که تا حد امکان مصنوعی باشیم. و وظیفه دوم را تا حال هیچ کس کشف نکرده است.
من فقط میدانم که نمیشود زندگی را بدون گذشتی مهربانانه درک کرد و آن بدون گذشتی مهربانانه دوست داشت.
باید با شادی، با زیبائی و با رنگارنگی زندگی سهیم گشت. و بهتر است که در باره نگرانیهای زندگی کمتر صحبت شود.
روح پیر متولد میشود و بعد جوان میگردد. این طنز زندگیست. و جسم جوان به دنیا میآید و بعد پیر میشود. این تراژدی زندگیست.
کتاب زندگی با یک مرد و همسرش در باغی آغاز میگردد و با یک وحی به پایان میرسد.
جهان توسط احمقها ساخته گشته تا عاقلان در آن زندگی کنند.
به نظر من راز زندگی به طور کلی این است که چیزها را خیلی خیلی آسان گیریم.
راز زندگی این است که هرگز شوری نازیبا نداشته باشیم.
راز زندگی محترم داشتن خوشی و بطور وحشتناکی خطا کردن است.
راز زندگی در هنر نهفته است.
فرم همه چیز است. فرم راز زندگیست. به غم فرصت بدهی برایت گران تمام میگردد. به شادی فرصت بدهی شوقت را عمیقتر میسازد. میخواهی عشق را احساس کنی؟ پس مناجاتی از عشق بخوان، و واژهها اشتیاقی را تولید خواهند کرد که جهان فکر میکند از او سرچشمه گرفته است. غم و اندوه به دلت چنگ میاندازد؟ پس در زبان غم غوطه خور، بیانش را از شاهزاده هاملت و ملکه کنستانتینا بیاموز، و تو کشف خواهی کرد که بیان خالص فرمی از تسلی میباشد و اینکه فرمی که منبع شور و شوق است همزمان معنای مرگ درد میدهد.
در جستجوی زیبائی بودن راز واقعی زندگیست.
مردم عادی انتظار کشیدند تا راز زندگی پرده از چهره کشید، اما فقط برای برگزیدگان اندکی پیش از آنکه او دوباره رخ بپوشاند راز زندگی فاش گشت.
آدم باید رنگهای زندگی را در خود جای دهد اما هرگز جزئیاتشان را به یاد نیاورد. جزئیات همیشه معمولیاند.
زندگی همیشه گل شقایق در دست دارد.
شما که نمیخواهید برایم تعریف کنید زندگی را تا آخر مصرف کردهاید. اگر کسی این را بگوید بعد میشود دانست این زندگیست که او را تا آخر مصرف کرده.
هر چیز که به کرات انجام گیرد تبدیل به لذت میگردد.
این یکی از مهمترین رازهای زندگیست: وقتی یک انسان زندگی را هنرمندانه میبیند بعد مغز او برایش قلب او میگردد.
زندگی توسط اراده و قصد اداره نمیگردد. زندگی جریان رگ و عصب است، زندگی سلولهای به آرامی ساخته شدهایاند که در درونشان اندیشه خود را مخفی میسازد و شوق رویایش را.
در این جهان فقط دو تراژدی وجود دارد. یکی از آنها بدست نیاوردن آن چیزیست که آدم مایل به داشتنش است و دیگری به دست آوردن آن میباشد.
در زندگی امروزه خطر خیلی نادر شده است.
من همیشه خودم را غافلگیر میسازم. این تنها چیزیست که زندگی را قابل زندگی کردن میسازد.
هدف زندگی خیلی ساده است، همیشه مراقب وسوسه باشید. تقریباً به اندازه کافی وجود ندارند. من گاهی اوقات تمام روز را حتی بدون برخورد با یک وسوسه میگذرانم. این واقعاً وحشتناک است. این آدم را به خاطر آینده عصبی میسازد.
زندگی هرگز عادل نمیباشد.
شاید برای بسیاری از ما خوب باشد که زندگی عادل نیست.
ذهن دفتر خاطراتیست که همه ما آن را با خود حمل میکنیم.
با ماه، با گلها و کتابها در صلح به سر بردن ــ چه کسی میتوانست دیگر خوشبخت نباشد؟
بر روی زمین دو دسته انسان وجود دارد، دو اعتقاد بزرگ، دو فرم مختلف از بودن: برای یک فرم زندگی فعالیت است و برای فرم دیگر تفکر کردن معنا میدهد.
این دندی Dandy جوان شناخت که زندگی خودش یک هنر است و سبک خود را دارد.
اساس زندگی از نگاه فلسفی ــ انرژی زندگانی، همانطور که ارسطو میگفت ــ خیلی ساده میل به بیان است، و هنر همیشه فرمهای متنوعی عرضه میدارد که میشود توسط آنها فرصت ابراز بیان را به دست آورد. و زندگی آنها را میقاپد و استفاده میکند، حتی اگر آنها برای تخریبش باشند.
انسان به هنگام عمل یک عروسک خیمه شب بازیست. و وقتی چیزی را تعریف میکند یک شاعر است. تمام راز در این نهفته است.
جهان برای مردم رویائی توسط خوانندهها ساخته میشود.
کسی که به گذشتهاش نگاه میکند شایسته داشتن آیندهای در مقابل خویش برای نگریستن در آن نمیباشد.
در تمام چیزهای غیر مهم سکوت است و نه صداقت و ملزومات. در تمام چیزهای مهم سکوت است و نه صداقت و ملزومات.
زشتها و احمقها در این جهان وضعشان بهتر است. آنها میتوانند آسوده آنجا بنشینند و بازی را خیره تماشا کنند. اگر هم چیزی از پیروزی ندانند در عوض از شناخت شکست صرفه جوئی میکنند. آنها آنطوری زندگی میکنند که ما همگی باید بکنیم، بدون مزاحمت، بی تفاوت و بدون ناآرامی. آنها نه ویرانی و فساد برای دیگران به بار میآورند و نه دیگران چنین کاری با آنها میکنند.
من به این نقطه رسیدهام که رازداری را دوست بدارم. به نظرم میرسد که امروزه تنها این کار میتواند زندگیمان را پر رمز و راز و شگفت انگیز سازد. با پنهان ساختن معمولیترین چیزها میتوان آنها را جذاب ساخت.
برای یک واقعه شگفت انگیز هیچ قیمتی گران نیست.
اغلب پیش میآید که فکر میکنیم دیگران را آزمایش میکنیم، اما در اصل ما خودمان را آزمایش میکنیم.
من بازی را دوست دارم. بازی خیلی واقعیتر از زندگیست.
تراژدیهای واقعی زندگی اغلب چنان غیر هنرمندانه بازی میکنند که توسط خشونت ناهنجارشان، توسط تناقض مطلقشان، توسط بیهودگی پوچشان و توسط فقدان کامل اسلوبشان به ما صدمه میزنند.
تماشاگر زندگی خود گشتن یعنی رها شدن از درد و رنج زندگی.
من اغلب پول وجدان پرداختهام. من آرزوی ماجراجویانهای داشتم، دلم میخواست میتوانستم سرنوشت را آرام سازم.
هیچ انسانی نمیتواند وقتی همسایه خود را هم بر روی شانهاش بار میکند زندگی کند.
من جهان را خلق نکردهام. خدا و تزار باید از آن مراقبت کنند.
هیچ جرمی عادی نیست، اما عادی بودن یک جرم است. عادی رفتار دیگران است.
من خودم حاضرم برای یک تجربه تازه همه چیز بدهم و با این حال میدانم که چیزی به نام یک تجربه تازه اصلاً وجود ندارد.
من فکر میکنم که آمادگی بیشتری برای مردن بخاطر چیزی که به آن معتقد نیستم دارم تا چیزی که آن را حقیقت میپندارم. من ترجیح میدهم بخاطر خواست یک احساس و شکاک باقی ماندن داخل توده هیزم آتش شوم، تا آخرین لحظه!
فقط یک چیز برای من همیشه بی نهایت شگفت انگیز خواهد بود: رمز و راز حالات روح. آقای این حالات بودن با ارزش است، تحت تسلط آنها بودن با ارزشتر است.
آزمایشهای وحشتناکی وجود دارند که به نیرو محتاجند، و نیرو و شجاعت برای تسلیم شدن به آنها.
تمام زندگی خود را در یک لحظه به قمار گذاردن، جرئت قمار کردن بر سر همه چیز با ریختن یک تاس صرف نظر از اینکه آیا بر سر قدرت یا هوس است ــ دراین ضعفی قرار ندارد. در این یک شجاعت وحشتناک و عظیم قرار دارد.
من میتوانم در برابر هر چیز مقاومت کنم، بجز وسوسه.
لذت تنها چیزیست که باید به خاطرش زندگی کرد. هیچ چیز مانند خوشبختی چنین سریع پیر نمیگردد.
چه کسی درخواست پایداری میکند؟ آدم ابله و فرد جزمی، این مردمان خسته کنندهای که همیشه پایبند اصول خود هستند، حتی تا دم تلخ مرگ، تا اینکه تجربه آنها را به پوچی هدایت کند. من چنین چیزی درخواست نمیکنم. من مانند امرسون Emerson بر روی در کتابخانهام واژه "حال" را مینویسم.
زندگی قیمت بیش از حد بالائی برای محصولاتش از ما درخواست میکند، و آنچه ما برای شگوهآمیزترین رازهایش مجبور به پرداختیم هیولاوار و بی اندازه است.
لذت، لذت! وگرنه چه چیزی میتوانست آدم را به جائی هدایت کند؟
او میدانست که حواس رازهای معنویشان را کمتر از روح فاش نمیسازند.
فقط حواس میتوانند روح را شفا بخشند، همانطور که فقط روح میتواند حواس را شفا دهد.
یک لذت پرستی Hedonismus تازه ــ این همان چیزیست که قرنمان محتاج است.
لذتهای ساده آخرین پناه بغرنجیاند.
من هرگز در جستجوی سعادت نبودهام. چه کسی به سعادت محتاج است؟ من لذت را جستجو میکردم.
من نمیتوانم یک شور و شوق را تکرار کنم. بجز افراد احساساتی هیچ کس قادر به این کار نیست.
فقط مردم سطحی سالها لازم دارند تا از شر یک احساس خود را خلاص کنند. کسیکه بر خود مسلط باشد قادر است اندوه را چنان آسان به پایان رساند که آن را یک لذت تصور کند.
خوب بودن یعنی با خود سازگار بودن.
ناسازگاری اجبار در هماهنگی با دیگران است. زندگی شخصی ــ این از مهمترینهاست.
خوش بینی با یک پوزخند پهن آغاز میگردد و بدبینی با عینک آبی رنگی به پایان میرسد. بعلاوه هر دو فقط تظاهرند.
تمام انگیزهها احمقانهاند.
آدم باید همیشه صادقانه بازی کند ــ وقتی برگ برنده را در دست دارد.
آدم باید همیشه تا اندازهای غیر قابل باور باشد.
تنها افراد سطحی همدیگر را میشناسند.
خود را دوست داشتن آغاز یک داستان عاشقانه است.
کسی که میان روح و جسم تفاوتی میبینند هیچکدام از آنها را دارا نیست.
هماهنگی روح و جسم ــ چقدر این معنا دارد! ما در جنونمان این دو را از هم مجزا کردهایم و رئالیسم و یک نوع ایدهآل اختراع کردهایم که مبتذل و بی اثرند.
با این حال فکر میکنم که اگر حتی فقط یک نفر زندگیاش را کامل و پر با خوشی میگذراند، به هر احساس و هر اندیشهای شکل میداد و هر رویائی را جامه عمل میپوشاند ــ سپس، فکر کنم که جهان چنان انگیزه تازهای برای شادی بدست میآورد که ما تمام بیماریهای قرون وسطی را فراموش میکردیم و به ایدهآل هلنی Hellenismus بازمیگشتیم ــ احتمالاً به چیزی زیباتر و با ارزشتر از ایدهآل هلنی.
نیروی اراده پایه شخصیت است.
هنوز هم در قلمرو تحقیقات روحی کارهای زیادی باید انجام گیرد.
ما فقط سطح بالائی روح را لمس کردهایم و نه بیشتر. فقط در یک سلول مغز چیزهای زیباتر و وحشتناکتر از آنچه بتوان خوابشان را هم دید حفظ میگردند.
روح انسان به یک نحوه پیدایش محدود نمی‎‎گردد. امکانات بسیاری برای تکامل وجود دارند، همانطور که انسانهای ناکامل فراوانی یافت میگردد.
تجربه نامیست که هر کس به اشتباهات خود میدهد.
هر مؤفقیتی که ما کسب میکنیم برایمان یک دشمن خلق میکند. آدم برای محبوب گشتن باید انسان بی اهمیتی باشد.
آدم نباید هرگز کاری بکند که بعد از شام نشود در بارهاش صحبت کرد.
من از مواجه شدن با مرگ نمیترسم. نزدیک شدن مرگ است که باعث وحشتم میگردد.
آموزش چیز فوقالعادهایست، اما باید آدم گهگاهی به یاد آورد که چیزهای ارزشمند را نمیتوان آموزش داد.
طبیعی بودن فقط یک خودنمائیست، و یکی از هیجان انگیزترین خودنمائیها که من میشناسم.
خنده قطعاً شروع خوبی برای یک دوستیست و خیلی بیشتر برای پایان دادن به آن.
_ ناتمام _

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر