جوانی و زیبائی.

خدایان به کسانیکه آنها را دوست دارند اجازه جوان ماندن میدهند.
جوانی تنها چیز با ارزش است.
جوانی! جوانی! هیچ چیز در جهان بجز جوانی وجود ندارد!
تنها چیزی که تصاحب کردنش ارزش دارد جوانیست.
برای بدست آوردن دوباره جوانی خویش فقط لازم است که حماقتهای آن دوران را تکرار کنیم.
راز جوان ماندن در این است که هرگز خود را به حسی ناگوار تسلیم نسازیم.
من برای بدست آوردن جوانیم حاضرم هر کاری بجز نرمش، صبح زود از خواب برخاستن و انسان صادقی گشتن انجام دهم.
از جهل جوانان صحبت کردن مهمل است. تنها کسانی که من به عقایدشان با احترامی خاص گوش میدهم مردمی از من خیلی جوانترند. معتقدم که آنها از من پیشترند.
هیچ چیز با جوانی برابری نمیکند. افراد میانسال در گرو زندگیاند. سالخوردگان در اتاق زیر شیروانی زندگانی میزیند. جوانان اما آقا و سرور زندگیاند. یک پادشاهی در انتظار جوانان است. همه بعنوان پادشاه زاده میگردند و بسیاری از مردم مانند بسیاری از پادشاهان در تبعید میمیرند.
جوانی زمان کامرانیست.
جوانی قیل و قال نیست. جوانی یک هنر است.
امروزه پدر و مادر کمتری ملاحظه آنچه را که فرزندانشان به آنها میگویند میکنند. احترام دمده گشته به کودکان تقریباً منقرض شده است.
زندگی برای بعضی از انسانهای جوان با یک استعداد طبیعی برای افراط شروع میگردد؛ اگر از این استعداد در محیطی مساعد و مطبوع مراقبت گردد بعد میتواند چیز واقعاً بزرگ و شگفت انگیزی بوجود آید. اما معمولاً چنین افرادی به جائی نمیرسند.
آرامش شرط اولیه کمال است. هدف کمال جوانیست.
زودرس بودن یعنی کامل بودن.
تراژدی سالمندی این نیست که آدم پیر است، بلکه آدم جوان است.
من این تجربه را کردهام، به محض اینکه مردم برای بهتر دانستن بقدر کافی پیر میشوند دیگر هیچ چیز نمیدانند.
هدف زندگی آرامش است و نه کار.
کسیکه تمام فکرش را متمرکز زیبائی فرم سازد بقیه چیزها برایش اهمیت کمتری مییابند.
زیبائیای که حواسش را به هیجان آورده بود وجدانش را هم لمس کرد.
زیبائی درون هر زندگی چرت میزند و منتظر است بیدارش سازند.
شیکپوشی Dandytum اثبات مدرن گشتن کامل زیبائیست.
من همیشه میخواهم باور کنم که قدرت و زیبائی از یک مسیر میگذرند.
تنها چیزهای واقعاً زیبا آنهائی هستند که به ما مربوط نیستند. تا زمانیکه چیزی مفید یا ضروری به نظر برسد یا ما را به نحوی به حرکت اندازند، ما را با درد یا خوشی پر سازد، حسهایمان را شدیداً برانگیزاند و تا زمانیکه بخش جدا نشدنی و ضروری از محیطمان را تشکیل دهد، بنابراین فراتر از حوزه هنریست.
تمام چیزهای زیبا به زمانهای زیبا تعلق دارند.
مفهومهای زیبائی همانقدر متعددند که حالت روانی انسانها میباشند. زیبائی نماد تمام نمادهاست. زیبائی همه چیز را آشکار میسازد، زیرا که زیبائی هیچ چیزی را بیان نمیکند. زیبائی با نشان دادن خویش تمام جهان آتشین رنگ را به ما نشان میدهد.
از مشخصههای یک فرم زیبا یکی هم این است که آدم میتواند همیشه هرچه را که مایل است در آن قرار دهد، و مایل به دیدن هرچه باشد میتواند همیشه در آن ببیند؛ و زیبائیای را که مایل است به اثر هنری ببخشد بدهد، سبب به خالق مبدل گشتن منتقدین گردد و از هزاران چیز مختلفی تعریف کند که در روح مجسمه ساز، نقاش یا تراش دهنده جواهرات زنده نبودند.
هیچ چیز سالمی در ستایش زیبائی قرار ندارد. زیبائی بیش از حد درخشنده است که بخواهد سالم باشد. کسی که زیبائی را فرم مسلط زندگیش میسازد همیشه در چشم جهان مانند یک رویائی ناب به نظر میآید.
آدم به محض محاصره گشتن توسط چیزهای زیبا میتواند بدون فلسفه هم خیلی خوب از عهده زندگی برآید.
وقتی آدم زیبائیش را از دست میدهد ــ از هر نوعی که میخواهد باشد ــ بعد همه چیزش را از دست میدهد.
زیبائی فرمی از نبوغ است ــ در واقع از نبوغ هم بالاتر است، زیرا که به توضیح محتاج نیست. زیبائی به بزرگترین حقیقت جهان تعلق دارد، درست مانند نور خورشید یا بهار یا بازتاب صدف نقرهای رنگ که ما آن را ماه مینامیم بر روی آب تیره. در این باره کسی نمیتواند مخالفت کند. زیبائی دارای حق الهی به حاکمیت است. زیبائی تصاحب کنندگان خویش را به شاهزاده تبدیل میکند.
وقتی یک انسان زیبائی هنرمندانه چیزی را میبیند احتمالاً خیلی کم از اهمیت اخلاقی آن خواهد پرسید. اما اگر اشتیاقش برای اخلاق حساستر از تأثیرات زیبائی شناسی باشد به این ترتیب او در برابر سؤالات مربوط به سبک، به طراحی و از این دست سؤالات کور خواهد بود.
هیچ شیئی چنان زشت نیست که در زیر نور و سایه خاصی نتواند زیبا دیده گردد؛ هیچ شیئی آنچنان زیبا نیست که نتواند تحت شرایط خاصی زشت دیده شود. من فکر میکنم که زیبائی در تمام بیست و چهار ساعت یک بار زشت و زشتی یک بار زیبا دیده میشوند.
اما زیبائی، زیبائی واقعی، زمانی به پایان میرسد که بیان معنوی آغاز میگردد. معنویت در اصل نوعی اغراق است و هماهنگی هر چهرهای را نابود میسازد. در لحظهای که آدم برای فکر کردن مینشیند کاملاً بینی یا کاملاً پیشانی یا چیز وحشتناکی شبیه به اینها میگردد. به مردان مؤفق در شغلی که آموختهاند نگاه کنید. ببینید آنها چه شنیع دیده میگردند! البته بجز روحانیت. اما روحانیت حتی فکر هم نمیکند.
از تمام چیزهای زشت گلهای مصنوعی یقیناً زشتترینند.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر