نهار در شروع بهار.

هنگام تحویل سال نو بود و دو ماهی قرمز درون تنگ سفره هفت سین هر از گاهی به چیزهائی که در اطرافشان قرار داشت نگاه میکردند و با تعجب به هم میگفتند: "عجیبه، همشون با سین شروع میشن! بجز قرآن و حافظ و ماهی! خوش به حال ماهیهائی که رو سفره هفت سین سعدی دارند!". در این لحظه شروع سال نو از رادیو اعلام میگردد و قطره اشگی از چشم من در تنگ میچکد. ماهی بزرگه تکهای از اشگم را مینوشد، سر و دمش را بی اختیار تکانی میدهد و میپرسد: "چه شوره! اشگ شوقه؟". ماهی کوچولو کنجکاو به باقیمانده اشگم و ادا و اطوار آمدن رفیقش نگاه میکند، خودش را نزدیکتر میسازد و با زبان مضحکاش لیسی به باقیمانده اشگ میزند، چشمانش را میبندد و انگار آب غوره یا عرق سگی نوشیده باشد سرش را به اینور و آنور تکان میدهد و میگوید: "مزه اشگ غم میده!"
و من در حالیکه هنوز قطرات اشگ از چشمهایم جاری بود پیاز تندی را که برای نهار پوست میکندم کنار بشقابم قرار میدهم، به ماهیها آمدن سال نو را تبریک میگویم، بوسهای از راه دور با هم رد و بدل میکنیم، بفرمائی میزنم و شروع به خوردن نهارم میکنم. جای تو خالیست.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر