نبوغ و گناه.


با این حال در اینکه نبوغ بیشتر از عشق دوام میکند جای هیچ شکی نیست. و نشانه واقعیتش این است که ما همگی بخاطر آموزش خویش بیش از اندازه به خود زحمت میدهیم. ما در نبرد وحشیانه برای تنازع بقاء به چیزی دائمی محتاجیم و به این سبب مغزمان را با این امید احمقانه که خود را اثبات کنیم از آشغال و حقایق پر میسازیم. فرد کاملاً فاضل گشته ــ او ایدهآل امروزه است. و ذهن فرد کاملاً فاضل چیز وحشتناک و شبیه به یک مغازه عتیقه فروشیست: چیزی بیش از زنندگیها و گرد و غبار در آن نیست و همه چیز بیش از ارزش واقعیش قیمت گذاری گشته.
من عاشق نگاه کردن به نابغین و گوش سپردن به مردم زیبا هستم.
نوابغ زیاد صحبت میکنند.
یک عادت خیلی زشت! و آنها همیشه به خود فکر میکردند.
مردم بجز نبوغ همه چیز را میبخشند.
طرز کلام یک شخصیت کامل گشته با خشم همراه نیست، بلکه با آرامش.
شخصیت واقعی انسان وقتی پدیدار گردد فوقالعاده خواهد بود و طبیعی و ساده مانند یک گل یا مانند یک درخت رشد خواهد کرد. او مردد نخواهد بود. او مایل به قانع ساختن و نزاع نخواهد گشت و هیچ چیز را به اثبات نخواهد رساند. او همه چیز را خواهد دانست. و با این وجود به خود زحمتی برای دانستن نخواهد داد. او صاحب خرد خواهد بود. ارزشش با دستگاههای سنج مادی اندازه گیری نخواهد گشت. او هیچ چیز را از آن خود نخواهد خواند. و با این حال او در باره همه چیز اختیار خواهد داشت، و هر آنچه از دارائیش ربوده شود او را فقیرتر نخواهد ساخت، ثروتش اینچنین بزرگ خواهد بود. او خود را بر دیگران تحمیل نخواهد کرد یا درخواست نخواهد کرد که دیگران مانند خود او باشند. او دیگران را دوست خواهد داشت، زیرا که آنها با هم اینهمه تفاوت دارند. و اتفاقاً چون دلواپس کسی نیست به همه کمک خواهد کرد، مانند چیزی زیبا از طریق آنچه که در اوست به ما کمک خواهد کرد. شخصیت انسان فوقالعاده خواهد گشت. چنان فوقالعاده مانند ماهیت یک کودک.
و او بجز قانون و قدرت خویش هیچ قانون و قدرتی را به رسمیت نخواهد شناخت.
برای من البته معنای زندگی دراین است که به شخصیت و طبیعت خود تحقق بخشم و در حال حاضر مانند قبل مشغول تحقق بخشیدن به امکاناتم توسط هنر میباشم.
من میدانم که چیزی به اسم "زندگی خود را تغییر دادن" وجود ندارد: آدم همواره فقط در دایره شخصیتش میچرخد.
او از نگاه کنجکاوانه بیزار بود، نوابغ این بیزاری را در دوران سالخوردگی بدست میآورند و اشخاص معمولی هرگز آن را از دست نمیدهند.
اکثر مردم برخلاف سؤال "شما چه فکر میکنید؟" میپرسند "شما چه میکنید؟" این تنها چیزیست که یک فرد متمدن اجازه نجوایش را هرگز ندارد.
در چشم اجتماع سختترین گناهی که یک شهروند آن اجتماع میتواند انجام دهد غرق تفکر گشتن است، اما در چشم متمدنترین افراد در واقع اشتغالی متناسب و معقول انسانیست.
او گاهی اوقات با پوشیدن لباسی که کمی بیش از حد مرتب است اصرار بیش از حد در فاضل بودنش را جبران میکند.
من متأسفانه مشتاقانه و دیوانهوار ستایش گشتهام. این بار فوقالعادهای بود.
یک شاگرد هم برای آدم سودمند است. او در پشت تاج و تخت ایستاده و در لحظه پیروزی در گوش آدم نجوا میکند که آدم بر خلاف میل جاودانه میباشد.
امروزه هر مرد بزرگی شاگرد خود را دارد، و همیشه این یهودا Juda است که زندگینامه را مینویسد.
ما در گذشته از قهرمانان خود تجلیل به عمل میآوردیم. سلوک مدرن آنها را حقیر میشمرد. نسخههای کم ارزش کتابهای بزرگ میتوانند چیز خشنود کننده باشند، اما نسخههای کم ارزش مردان بزرگ شنیعاند.
خودخواهی در این نیست که آدم زندگی را طبق میلش بگذراند، بلکه در این است که از دیگران بخواهد زندگی را طبق میل او بگذرانند.
از خود گذشتگی یعنی آسوده گذاردن دیگران و در امورشان دخالت نکردن.
به فکر خود بودن ابداً خودخواهی نیست. کسی که به خود نمیاندیشد اصلاً فکر نمی‏کند. مطالبه یک نوع فکر و عقیده از همنوع کردن بسیار خودخواهانه است. چرا او باید چنین کند؟ اگر او بتواند فکر کند احتمالاً طوری دیگر خواهد اندیشید. اگر نتواند فکر کند که اصلاً درخواست هر نوع فکری از او مسخره خواهد بود.
انسانها بر طبق اصول فردگرائی کاملاً طبیعی و فداکار خواهند گشت.
همچنین انسانها دیگر خودخواه نخواهند بود، طوری که فعلاً هستند. زیرا فرد خودخواه کسی است که برای خود در برابر دیگران حق قائل میشود، و یک انسان فردگرا اصلاً چنین خواهشی احساس نمیکند و چنین چیزی او را خوشحال نمیسازد. همچنین وقتی انسان به فردگرائی جامه عمل پوشانده باشد احساس همدردی را بطور زنده احساس و آن را آزادانه و خودبخود تمرین خواهد کرد.
فردگرائی با هیچ درخواستی خود را به انسانها نزدیک نمیسازد. او طبیعی و بدیهی از خود انسانها به وجود میآید. برای این هدف به تکامل تمام تمایل دارد. تمام اندامگان موجودات زنده برای این تفاوت بالغ میگردند. او کمالیست که به جزء جدائی ناپذیر انواع زندگی تعلق دارد و کمالیست که انواع زندگی خود را به سمتش تکامل میدهد. و از این رو فردگرائی به انسانها هیچ اجباری را تحمیل نمیکند. بر عکس او به انسانها میگوید که هیچ اجباری را تحمل نکنند. او تلاش نمیکند انسان را به خوب بودن مجبور سازد. او میداند که انسانها اگر راحتشان بگذارند خوب هستند. انسان فردگرائی را خود به خود توسعه میدهد، و او حالا آن را به این نوع تکامل میدهد. برای پاسخ به اینکه آیا فردگرائی قابل اجراست باید گفت این سؤال مانند آن است که پرسیده شود آیا نظریه تکامل داروین اجرا گشتنیست. تحول قانون زندگیست، و هیچ تکاملی بجز تکامل به فردگرائی وجود ندارد. همیشه در جائی که این تمایل قابل اجرا نباشد سد مصنوعی و تحمیلی بیماری یا مرگ موجود است.
فردگرائی جدید هلنیسم Hellenismus جدید است.
کسی که مایل به درک دیگران است باید فردگرائی خود را عمیقتر سازد.
هرچه آدم زندگی و ادبیات را طولانیتر میآموزد شفافتر درک میکند که در پشت تمام چیزهای قابل تحسین انسانی فردگرا ایستاده است و اینکه این لحظه نیست که انسانها را میسازد، بلکه این انسان است که زمان را میآفریند.
چون هنر از شخصیت برمیخیزد بنابراین فقط میتواند پرده به روی شخصیت بگشاید، و از ملاقات این دو نقد تفسیری واقعی به بیرون میجهد.
تکامل نژاد به تکامل تک تک افراد وابسته است و وقتی خودپروری متوقف گردد که یک ایدهآل باشد در آنچا فوری مقیاس فرهنگی کاهش مییابد و اغلب کاملاً از بین میرود. وقتی آدم در یک مهمانی شبانه کسی را ملاقات میکند که تمام زندگیاش را در راه آموزش خود به کار برده است غنی میگردد و بعد با این آگاهی که یک ایدهآل والا لحظهای وجودش را لمس و خوشحال کرده است از سر میز برمیخیزد. اما برعکس وقتی باید در کنار مردی بنشینی که تمام دوران زندگیاش به این مشغول بوده که دیگران را آموزش دهد! چه تجربه لرزانندهای! چه وحشتناک است این جهلی که از عادت شوم ابلاغ عقاید خودمان ناشی میگردد! چشم انداز چنین مردی چه محدود است! چه زیاد ما را خسته میسازد، آری او باید با این تکرار بی پایان رقت انگیزش برای خودش هم خسته کننده باشد! چه زیاد فاقد هر عنصر رشد معنویست! در کدام دور باطل مدام در حرکت است!
برای من یک انسان بی نقص کسیست که خود را تحت شرایط کاملی تکامل میدهد؛ کسی که زخمی نیست، رانده یا فلج نگشته و یا در محاصره خطرات نمیباشد. اغلب شخصیتها مجبور بودهاند فردی یاغی باشند، و از این رو نیمی از نیرویشان را در مناقشات بخاطر هیچ و پوچ به هدر دادهاند.
کمال حقیقی انسانها در این نهفته نیست که او مالک چیست، بلکه در این که او چه است.
من تنها انسان جهانم که مایلم خودم را کاملاً بشناسم، اما در حال حاضر این کار برایم ممکن نیست.
اما وقتی از نیت یک انسان خوب شدن فقط ریاکاری لاقیدانهای به بیرون بجهد، این امتیاز فردیست که رنج برده تا انسان پست‎‎تری گردد.
من یک فرد رویائیم. زیرا یک خیال پرداز فردیست که راه خود را تنها در نور مهتاب مییابد، و کیفرش دیدن طلوع سپیده دم قبل از سایر نقاط جهان است.
جامعه مردم تبهکار را بیش از یک بار میبخشند، اما یک آدم رویائی را هرگز نمیبخشند.
راز مرگ و زندگی تنها و تنها به کسانی تعلق دارد که به روند زمان متکیاند و به کسانیکه نه فقط اکنون را بلکه همچنین آینده را نیز در تصاحب دارند و به کسانیکه میتوانند از گذشتهای با شکوه یا شرمآور صعود کرده و سقوط نمایند.
تنها اساتید بزرگ صاحب سبک قادرند تاریک باشند.
او هرگز حتی یک کتاب هم ننوشته است، بنابراین میتوانی تصور کنی که او چقدر میداند.
شما موجودی شگفت انگیزید. شما بیشتر از آنچه تصور میکنید آگاهید میدانید، همانطور که کمتر از آنچه باید میدانستید آگاهید.
همیشه وقتی مردم با من موافقند این احساس را دارم که باید کارم اشتباه باشد.
"من از آموزش دیدن متنفرم!"
"اما آموزش دیدن آدم را تا به سطح با کلاس تجاری ترفیع میدهد."
انتظار وقوع غیر منتظرهها را داشتن دلیل داشتن یک عقل کاملاً مدرن میباشد.
آدم نباید هرگز به دیگران گوش بسپارد. این نشانهای از بی تفاوت بودن در مقابل شنوندگان خود میباشد.
نارضایتی اولین گام به سمت پبشرفت یک انسان یا یک ملت است.
هر کدام از ما یک بهشت و یک جهنم درون خود به همراه داریم.
من دندی Dandy را انسان واقعاً جالبی میدانم، هم از جهت هنری و هم از نقطه نظر روانی. به نظر من او در هر صورت از یک فرد محافظه کار خیلی جالبتر است.
بدترین گناهان کم عمق بودن است.
چیزی وحشتناکتر از خسته کننده بودن در جهان وجود ندارد. این تنها گناه نابخشودنیست.
مردم فریادشان را بر ضد افراد گناهکار بلند میکنند، اما این فرد گناهکار نیست که ما را خجالت زده میسازد بلکه آدم بی شعور سبب این کار میگردد. هیچ گناه دیگری بجز حماقت وجود ندارد.
شرارت یک اسطوره است که مردمان خوب آن را اختراع کردهاند تا نیروی عجیب جاذبه دیگران را با آن توضیح دهند.
بشریت روسو Rousseau را به این جهت که او گناهانش را نه به یک کشیش بلکه به جهان اعتراف کرد دوست خواهند داشت.
گناه چیزیست که خود را بر چهره انسان مینویسد. او اجازه مخفی ساختن خود را نمیدهد. مردم گاهی اوقات از گناهان مخفی خویش پچ پچ میکنند. چنین چیزی وجود ندارد. وقتی یک آدم فرو مایه گناهی بر دوش حمل میکند، به این ترتیب در خطوط لبهایش، در پلکهای به پائین آویزانش و حتی در فرم دستانش این گناه خود را نشان میدهد.
روانشناسان معتقدند لحظاتی وجود دارند که در آنها اشتیاق به گناه یا آن چیزیکه جهان به آن نام گناه مینهد یک سرشت را چنان تحت سلطه خویش میگیرد که به نظر میرسد هر تار بدن، هر سلول مغزی از غرایزی وحشتناک لبریز میگردد و مردها و زنها در چنین لحظاتی آزادی اراده خود را از دست میدهند.
هر جرمی مبتذل است، همانطور که ابتذال یک جرم است.
ارتکاب جرم منحصراً کار طبقات پائین است. من به آنها کوچکترین سرزنشی نمیکنم. من مایلم بگویم که جرم برای آنها شبیه به چیزیست که برای ما هنر است، یک روش برای ایجاد هیجان و شوری عجیب و غریب.
وقتی آدم چیزی را میدزدد زیانش آن است که آدم هرگز نمیداند چیز دزدیده شده چه فوقالعاده است.
من عاشق دمپائیم. آنها تنها چیزیاند که هرگز خطرناک نیستند.
من تا حال هرگز به یک انسان واقعاً فاسد برخورد نکردهام. من کمی نگرانم. من از اینکه او هم مانند بقیه دیده شود خیلی میترسم.
دروغ با هدف تهذیب جوانان که پایه آموزش در خانواده است هنوز هم اینجا و آنجا سنت ماست و مزایای آن در نوشتههای اولیه افلاطون در مورد دولت به صورت قابل تحسینی نشان داده شده است.
دروغ بخاطر یک دستمزد ماهانه در Fleet Street البته کار بسیار آشنائیست و حرفه یک نویسنده مقاله سیاسی بدون مزایا نمیباشد.
از خود گذشتگی چیزیست که توسط قانون باید لغو گردد. این اخلاق مردمی را که آدم بخاطرشان فداکاری میکند فاسد میسازد. آنها همیشه به راه بدی میافتند.
فقط سرگردانان ذهنی نزاع میکنند.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر