قصّه و شعر گاهی شوخیست، گاهی هم بافندهای بازیگوش در خیالم که راست و دروغ را به هم میبافد
صبحانه.(25)
صبحانه.(23)
صبحانه.(22)
انگار با نوشته امروزش میخواهد به
من یادآور شود که نوع یادگیری در کودکان زیباترین نوع آموختن است!
این اس ام اس برای توست که میدانی
ساختن جهانی زیبا در رویا کاریست شدنی و اینکه جهانِ حقیقی ما از قوه به فعل مبدل گشتۀ
رویاهایمان میباشد.
خیلی زودتر از آنچه که بتوانی تصور
کنی،
با آن پاهای ظریف و زیبایت،
ای آهوی دشت خیال،
گام بر زمین خواهی نهاد
به جست و خیز خواهی پرداخت.
ــ ناتمام ــ
صبحانه.(21)
صبحانه.(20)
صبحانه.(19)
گمان نکنم هیچ آدم عاقلی از آن سر
دنیا برای کسی در این سر دنیا و در این اول صبحی به جای رفتن به سر کار یا رفتن به
پارک و یا مانند بچه آدم در رختخواب گرم و نرم در حال خواب باقی ماندن یک چنین اس ام
اسی بفرستد:
از وقتی این کلیپ رو دیدم دیگه دلم
اصلاً نمیخواد یک ذره هم پیر بشم.
http://www.youtube.com/watch_popup?v=dCEkKZf2Lc0&feature
در ضمن نگاه کردن به کلیپ خواب از
چشمهایم پر میکشد، مینشینم و برایش مینویسم:
باریکلا، آرزوی خیلی خوبی کردی و آرزو
بر جوانان هم اصلاً عیب نیست.
ــ ناتمام ــ
شبانه.(10)

خیلی اتفاقی
به آمار افرادی که افتخاری مشغول به کارند برمیخورم:
در سال 2009
سی و شش در صد از کل جمعیت آلمان افتخاری کار کرده است.
تعداد این افراد
در سال 2010 بیش از دوازده میلیون بوده است.
در سال 2009
شصت و هشت در صد از این افراد تا پنج ساعت در هفته کار افتخاری انجام دادهاند.
20 در صد از
افراد 75 سال به بالا در سال 2009 به کار افتخاری مشغول بودهاند
30 در صد 70
تا 74 ساله
37 در صد 65
تا 69 ساله
36 در صد 60
تا 64 ساله
35 در صد 55
تا 59 ساله
40 در صد 50
تا 54 ساله
43 در صد 45
تا 49 ساله
42 در صد 35
تا 39 ساله
36 در صد 30
تا 34 ساله
34 در صد 25
تا 29 ساله
34 در صد 20
تا 24 ساله
36 در صد 14
تا 19 ساله.
در آدرس زیر آمارها را میتوان خواند.
در آدرس زیر آمارها را میتوان خواند.
http://de.statista.com/themen/71/ehrenamt
براش پیام میفرستم:
براش پیام میفرستم:
حق با توست.
من همیشه در کنار چنین افرادی بوی انسانیت را حس میکنم.
ــ ناتمام ــ
شبانه.(9)
امروز دلش شاد بود، مدام در آینه به چهره زیباتر شدهاش
مینگریست و به خود میگفت:
وقتی که ترس دور میشه، قشنگی از راه میرسه.
ــ ناتمام ــ
صبحانه.(18)
صبحانه.(16)
با این خیال که با کار زیاد میتوان مرگ را به تأخیر انداخت دو شیفت در روز کار میکرد.
ــ ناتمام ــ
عاشق گشتن سعادت است.(3)

موسیقی روح تمام هنرهاست.
(از «دوستدار غیرحرفهای»، در سال 1898)
***
آلمان در موسیقی خود متدینتر، داناتر و بالغتر از واژههایش است.
(از «با تشکر از گوته»، 1931)
***
موسیقی چیزی نیست جز زمان، زمانی قابل
لمس و در ریتم تقسیم گردیده. و البته سعادتبخشی موسیقی در این است که ما زمان
را در آن همواره به عنوان زمان حال ناب تجربه میکنیم، موسیقی بر خلاف روح که در پیش
اکثر مردم خیلی بیشتر در زمان گذشته و بخصوص در زمان آینده زندگی میکند زمان گذشته و زمان آیندهای نمیشناسد. هر امید، هر ترس و اضطراب
تصوریست از چیزی مربوط به آینده.
(از نامهای به پسرش مارتین، در تاریخ 13. 3. 1940)
***
بعضی از شعرهای بیاهمیت شاعران توسط یک آهنگساز بلند
پایه معروف میگردند. و برعکس: بدترین آهنگها در درازمدت هم توانا به صدمه زدن
به اشعار خوب نیستند.
(از نامهای به هربرت شوایکرت،
در تاریخ 1. 9. 1952)
***
شما نباید هرگز با وجدانی ناراحت به
کنسرت بروید و یا کتاب بخرید ... سکههای ناچیز شما برای هنر به بقاء انسانها و ایدههائی کمک میکند که سقوطشان بدتر از بزرگترین انقراضهاست.
(از نامهای به ماریا برنهارت،
در ژوئن 1949)
ــ ناتمام ــ
عاشق گشتن سعادت است.(2)

ما باید عشقمان را تا حد امکان آزاد نگاه داریم تا بتوانیم آن را هر
لحظه هدیهاش کنیم. ما همیشه برای چیزهائی که عشقمان را هدیه میکنیم بیش از ارزششان بها میدهیم، و به این خاطر رنج فراوانی جاری
میگردد.
(از نامهای به کارل زلیگ در تاریخ 2. 6. 1920)
***
من یک ستایشگر بیوفائی، تعویض و فانتزیام. من اعتقادی به این ندارم که عشم
را بر نقطهای از زمین میخکوب کنم. من فکر میکنم آنچه را که ما دوست میداریم، همیشه فقط یک تمثیل است و بس.
جائی که عشق ما گیر کند و به وفاداری و فضیلت تبدیل گردد، آنجا این عشق برایم مشکوک
خواهد گشت.
(از «پیادهروی» در سال 1907)
***
از آنچه مربوط به عشق میشود، میتوان گفت که فقط مجردها عشق حقیقی
را میشناسند. اگر یک زن مردی را بدون انتظار
پول، ازدواج و سرپرستی از خود و فرزندانش دوست داشته باشد، به این ترتیب او آن مرد
را واقعاً دوست میدارد. مرد دیگری که تمام اینها را برای زن فراهم میسازد، هرگز نمیتواند بداند که آیا همسرش او را بخاطر
خودش یا فقط بخاطر این مزایا دوست دارد.
(از «Berthold»، در سال 1907)
***
آدم بیشتر کارها در زندگی را فقط بخاطر زن انجام میدهد، حتی اگر هم دلایل دیگری ادعا
کند.
(از «روز تلف گشته»، در سال 1926)
***
جرقههای کوتاه عشق، خوش آمدید؛
بوسه بر شما، ای چشمان آبی و قهوهای،
خوش آمدی، مادر ابدی، ای زن!
ای بازی خواهش، و ای ماجراجوئی رنگارنگ،
میدانم، تو را دوست داشتن منجر به مرگ خواهد گشت،
پروانه رویائی من سریع میمیرد.
اجازه نده در این تاریکی روزی فاسد شوم،
بگذار در میان شعلههای آتش جان دهم!
(از شعر «راهی به سوی مادر»، در سال 1926)
ــ ناتمام ــ
یگانگی در پس تضادها.(4)
آنچه مهم است.
رفتار ما در زندگی بیشتر بستگی به دینمان دارد تا افکارمان. من به هیچ دگماتیسم مذهبیای معتقد نیستم، از این جهت به خدائی هم که انسانها را خلق کرده و برایشان این امکان را بوجود آورده تا در کشتن همدیگر
بوسیله گلولههای سنگ پیشرفت کنند و کشتن با سلاحهای اتمی را بیاموزند و به آن افتخار کنند ایمان ندارم. از این رو معتقد نیستم
که این تاریخ خونین جهان معنایش در نقشه خردمندانه یک حکومت الهی نهفته باشد که چیزی
ناشناخته اما الهی و شگفتانگیزی را برای ما طرحریزی کرده است. اما با این حال من هم دارای یک مذهبام، یک دانش که به غریزه مبدل شده
است، حسی از مفهوم یک زندگی. من از تاریخ جهان نمیتوانم چنین استنباط کنم که انسان خوب،
نجیب، دوستدار صلح و فداکار میباشد، اما به اینکه در میان آن امکاناتی
که به او داده شده است امکان نجیب و زیبایِ تلاش برای نیکی، صلح و زیبائی نیز در دسترساش میباشد و در شرایط مناسب میتواند به شکوفه بنشیند صد در صد معتقدم و به آن اطمینان دارم، و اگر این ایمان
به تأیید نیاز داشته باشد، بنابراین میتوان آن را در تاریخ جهان در کنار
فاتحین، دیکتاتورها، قهرمانان جنگ و تولیدکنندگان بمب و همچنین پدیدهائی مانند بودا،
سقراط، مسیح، کتب مقدس هندیها، یهودیان و چینیها و تمام آثار حیرتانگیز انسانهای صلحطلب جهان هنر یافت. سر یک پیامبر در میان ازدحام مجسمهها بر سر مدخل یک گنبد، چند ریتم موسیقی از مونتهوردی، باخ، بتهوون، یک عدد بوم نقاشی از روژیه، از گوآردی یا رنوآر کافیاند تا تمام بازی قدرت و جنگ تاریخ
بیرحم جهان را به مخالفت خوانند و جهانی
دیگر، روحدار و در مجموع جهانی سعادتمند ترسیم کنند. وانگهی، دوام
آثار هنری خیلی مطمئنتر و طولانیتر از آثار خشونت است و هزاران سال بیشتر زنده میمانند.
ــ ناتمام ــ
عصرانه.(6)

پیامک امروزش به دلم نشست:
کسی باز مرا صدا خواهد زد،
باز کسی در گوشم
با نوائی لطیف و شیرین
از عشق خواهد خواند.
باز به آواز بلند هر برگی
خبر از آمدنش خواهد گفت.
باز باد آواز خواهد داد:
ای انسانهای خفته در خاک، میشنوید؟ برگها خبر از آمدنش میگویند.
با هر قدمش
باز باران
بوسه به خاک خواهد داد.
ــ ناتمام ــ
سعادت.(26)

در باره سفر کردن.(6)
این فکر که جای دادن یک قطعه سوئیس یا تیرول و یا دریای شمال یا شوارتسوالد در خود خیلی سادهتر و راحتتر از به دست آوردن تخیل جامدی از فلورانس
یا سیهنا میباشد کاملاً اشتباه است. مردمی که از فلورانس چیزی بیشتر
از برج پالاتسو وکّیو و گنبد کلیسای جامع در خاطرشان باقی نمیماند، از اشلیرزه هم فقط طرحی از وندِلشتاین و از لوسرن فقط تصویری از پیلاتوس و مهای از رنگ آبی دریا با خود میبرند در کمتر از چند هفته صاحب همان روح فقیری میگردند که قبلاً داشته بودند. طبیعت
هم خود را مانند فرهنگ و هنر خیلی کم جلوی پای کسی میاندازد و قبل از آنکه پرده از روی
بَر کشد و خود را از آنِ شهرنشین آموزش ندیده سازد از خودگذشتگیای بیپایان از او طلب میکند.
زیباست مسافرت کردن با قطار یا در واگن پست و زیباست سراسر ریویرا را از ژنو تا لیوورنو راندن یا در لاگونه با کشتی از ونیز به سمت کیوجا بر آب راندن. اما یک مالکیت مطمئن از چنین برداشتهائی به ندرت باقی میمانند. فقط انسانهای دقیق و کاملاً فاضل و ممتاز قادرند مشخصه یک چشمانداز وسیع را به هنگام عبور درک و
ثبت کنند. برای بقیه اما فقط یک تصور همگانی از نسیم دریا، رنگ آبی آب و طرحی از ساحل
کنار دریا باقی میماند، و اینها هم به زودی مانند خاطره تصویری از
یک تئآتر محو خواهند گشت. تقریباً تمام مسافرین شرکتهای محبوب مسافرتی دریای مدیترانه
دارای چنین وضعیاند.
آدم نباید خواهان دیدن و شناختن همه چیز باشد. کسی که با دقت کافی از دو کوه
و درههای کوههای آلپ در سوئیس عبور کرده باشد، سوئیس را بهتر از کسی که با یک نقشه
تمام کشور را در زمانی برابر گشته است میشناسد. گرچه من پنج بار در لوسرن و
ویتسناو بودم اما هنوز مؤفق به
درک و ثبت فیروالداشتترزه نگشته بودم، تا اینکه یکه و تنها در قایقی هفت روز را بر رویش گذراندم، بر هر
مردابی راندم و هر دیدگاهی را آزمودم. از آن زمان به بعد میتوانم در هر ساعت دلخواهی، بدون عکسها و کارتپستالها کوچکترین قسمتهای آنجا را خطاناپذیر تجسم کنم و
دوباره دوستشان بدارم و از آنها لذت ببرم: فرم ساحلها را، قامت و بلندی کوهها را، تک تک روستاها با برج کلیسا
و بنادر را و رنگها و انعکاس آب در ساعتهای مختلف روز را. بر اساس این تصور
واضح روحی بود که برایم امکانپذیر گشت تا بتوانم انسانهای آنجا را هم درک کنم، رفتارها و لهجههای محلی روستاهای ساحلی، چهرههای معمولی و نامهای خانوادگی، ویژگی و تاریخ تک تک شهرهای کوچک و لهجهها را از هم تشخیص داده و بفهمم.
ــ ناتمام ــ
اشتراک در:
پستها (Atom)