Seeling Treff

<Seeling Treff> را در ماه دی سال 1386 در بلاگفا نوشته بودم.

یکی از محله‌هایی که من برای خرید نانِ بربری از آن عبور می‌کنم خیابان <زِلینگر> است که در اواسط آن کافه <زِلینگ تِرِف> قرار دارد و محل تردد و دیدار کارتون‌خواب‌هاست.
صبحانه و نهار در این کافه مجانی‌ست و مدیر کافه که در استخدام سازمان خدمات امور اجتماعی‌ست، همیشه با خوشرویی آماده راهنمایی و حل مشکلات مراجعین در دفتر کوچکِ کارش که کنار درِ ورودی قرار دارد می‌باشد.
ساعت هشت صبح روشنایی آفتاب از شیشۀ پنجره وارد اطاقم شد و هرچه سر راهش بود سایه‌دار گشت. نگاهی به حیاط انداختم، درخت‌ها راست ایستاده بودند. هر سه درخت آرام و بی‌حرکت بودند. همْ آن دو درختی که انگار فکر آفتاب گرمِ ظهرِ شهریورماه دیوانه‌شان کرده و در این سرما خود را لخت و عور کرده‌اند و همْ درختی که همیشه سبز است.
از باد خبری نبود و درختانِ حیاطِ خانه از آفتاب زمستانی در سکوت لذت می‌بردند و مرا به یاد جملۀ <آفتاب برای همه است، چه عاقل باشی چه دیوانه و مست> انداختند.
دو روزی می‌شود که تنبلی را بهانه می‌آورم و از خیر رفتن برای خریدِ نان می‌گذرم و مراسم صبحانه خوردن را بدون نان برگزار می‌کنم. آرامش و لذت بردن درختانِ حیاط از زندگی در سکوت و درخشش آفتاب در این ساعت از روز، آنهم روزیکه هواشناسی به بارانی بودنش بشارت داده است دو درس به من می‌دهد: اول اینکه، هر لختی‌ای را لختی نبینم و هر سبزی را سبزی ندانم. دوم اینکه، هر کاری را وقتی‌ست و وقت خریدن نان اکنون است و باید جنبید تا که باران نیامده است.
داخل خیابان زِلینگر می‌شوم. از دور آلکس را نشسته بر روی صندلی در پیاده‌روْ کنار درِ ورودیِ <زِلینگ تِرِف> می‌بینم که مشغول کشیدن سیگار است.
نزدیکش می‌شوم، در دنیای خود است و به سیگارش پک‌های طولانی می‌زند. سلام می‌دهم، جواب نمی‌دهد، رویش را هم به طرفم برنمی‌گرداند تا ببیند سلام کننده چه کسی‌ست. برای آنکه مزاحمش نشوم با احتیاط دوچرخه‌ام را که به همراه دارم از باریکه باقی ماندۀ جا برای رهگذران عبور می‌دهم که متوجه‌ام می‌شود و نیمه مست و نیمه در رویا در حالیکه با چشمان نیمه بازش به دوچرخه‌ام نگاه می‌کرد می‌گوید: دیگه جا نبود ازش رد شی؟
می‌ایستم و می‌پرسم: آلکس صبحونه خوردی؟ و وقتی جوابی نمی‌شنوم ادامه می‌دهم، من می‌رم نون بخرم، صبر کن برگردم با هم صبحونه بخوریم و به راه می‌افتم.
بعد از سلام و احوالپرسی با خواربارفروشِ محله دو عدد نان بربری دوآتشه انتخاب می‌کنم و پولش را می‌پردازم.
در میانۀ راه یادم می‌افتد که دوربینم را برای فیلم گرفتن با خود به همراه آورده‌ام و تصمیم می‌گیرم از آلکس فیلمی بگیرم.
آلکس مردی‌ست هفتاد ساله و در هر دیدارمانْ اول با زبانی نیمه آلمانی و نیمه فرانسوی صحبت می‌کند و من باید چندین بار تکرار کنم تا به او در آن حالت مستی بباورانم که من فرانسوی نیستم. بعد از قبول اینکه فرانسوی نیستم با زبانی مخلوط از آلمانی و انگلیسی با من صحبت می‌کند. بارها به او  گفته‌ام که ایرانیم اما باز فراموشش می‌گردد و هنگام وداع می‌پرسد: گفتی اهل کجایی؟
آلکس را من پنج سالی می‌شود که می‌شناسم و هر از گاهی بر حسب اتفاق در مکان‌های مختلفِ برلین می‌بینمش. در این پنج سال تنها دوبار او را در حالی دیدم که از خود بی‌خود نبود. مردی‌ست بلند قد و چهار شانه، بدون دندان‌های پیشِ هر دو آرواره و دماغی که در اثر ضربۀ مشت شکسته و پهن شده است.
در هر بار از دیدارمان اول از نوح و کشتیش می‌گوید و بعد رویدادهای سیاسی و اجتماعیِ جهان را برایم تفسیر می‌کند و من هر بار به این می‌اندیشم که اگر آلکس در مسابقۀ سیگارکشی شرکت کند حتماً مدال طلا را از آن خود خواهد ساخت.
به کافه زِلینگ تِرِف می‌رسم، دوچرخه‌ام را کنار درختی قرار می‌دهم و با اشاره به نان‌های بربری می‌گویم: آلکس دوست داری با هم صبحونه بخوریم؟ فنجانش را بغل جاسیگاری روی دیوارۀ کنارِ پنجره قرار می‌دهد و در حالیکه با تنباکو مشغول پیچیدن سیگار می‌گردد با کنایه اما خیلی جدی می‌گوید: ظهر بخیر! یکساعته که از صبحونه خوردنم می‌گذره و با اشاره به فنجانش ادامه می‌دهد: این سومین فنجونِ قهوه من بعد از صبحونَست و بعد به آرامی از جیبِ بغلِ پالتوی کهنه و کثیفش شیشۀ پهن و کوتاهِ کنیاکی را در می‌آورد و تمام محتوایش را داخل فنجان می‌ریزد، جرعه‌ای از آن می‌نوشد، شیشۀ خالی را در جیب بغل پالتو قرار می‌دهد و سیگارش را روشن می‌کند.
از اینکه آلکس هوای سرد بیرون را به هوای گرم درون کافه ترجیح داده و در سرما مشغول سیگار کشیدن است کمی تعجب می‌کنم، می‌پرسم آلکس چرا تو این هوای سرد بیرون نشستی و سیگار می‌کشی؟ جرعه‌ای از معجونش می‌نوشد، پکی به سیگارش می‌زند و در حال خاراندن ریشش می‌گوید: قربون حواس جمع! مگه خبر نداری که قانون ممنوعیت سیگار کشیدن در کافه‌ها از اول ماهِ سالِ جدید رسمیت پیدا کرده؟!
از این قانون اطلاع داشتم اما از اینکه این قانون در کافه زِلینگ تِرِف هم به اجرا گذاشته می‌شود تعجب کردم. افرادی مانند آلکس که از بیست و چهار ساعت تنها در زمانیکه در خوابند و الکل نمی‌نوشند در این کافه رفت و آمد دارند و این گروه از مردم برایشان سیگار کشیدن مانند الکل نوشیدن حیاتی‌ست.
می‌پرسم: تو و دوستانِ کافه‌نشینت بر علیه این قانون اعتراضی نکردید؟ با تعجب نگاهم می‌کند و می‌گوید: چه اعتراضی؟ قانون قانونه دیگه. در ضمن اطاق تلویزیون نگاه کردن رو برای سیگاری‌ها در نظر گرفتن و می‌شه اونجا سیگار کشید ولی من فقط وقتی بارون میاد می‌رم اونجا سیگار می‌کشم.
بدون مقدمه می‌پرسم: آلکس اگه بهت پیشنهادِ کاری به ارزش شصت یورو در ساعت بشه قبول می‌کنی؟ با بی‌تفاوتیِ ساختگی می‌گوید: تا چه کاری باشه. برای آنکه زودتر راضیش کنم می‌گویم: کارش خیلی راحته و اصلاً زحمتی نداره، همینطور که داریم با هم حرف می‌زنیم من ازت ده دقیقه فیلم می‌گیرم.
فنجانش را برمی‌دارد و تا قطرۀ آخر می‌نوشد. نگاهی به دوربین می‌اندازد و می‌گوید: من خودم سی سال پیش یک سونی هشت میلیمتری داشتم، برای ده دقیقه چقدر میخوای بدی؟ خوشحال از اینکه در حال راضی شدن است می‌گویم ده یورو. پکی طولانی به سیگارش می‌زند و می‌پرسد: برای کی میخوای فیلمو بگیری؟ با خنده می‌گویم: برای خودم.
مانند بازجوها به چشمانم نگاه می‌کند و با کنجکاوی می‌پرسد: چرا؟ متعجبانه جواب می‌دهم: مگه وقتی توریست‌های ژاپنی عکس و فیلم می‌گیرن ازشون می‌پرسی چرا!؟ نگاهی به دوربینم و بعد به من می‌اندازد و می‌گوید: از ژاپونیا نمی‌پرسم چرا، چون اونا از من عکس و فیلم نمی‌گیرن.
طوریکه راضیش کند می‌گویم: خب منم مثل ژاپونی‌ها برای دل خودم میخوام اینکار رو بکنم، در ضمن میخوام ببینم آیا دوربینم خوب فیلمبرداری می‌کنه یا نه.
جدی و شوخی را مخلوط هم کرده و می‌گوید: برای ده دقیقه شصت یورو حساب کنی قبول می‌کنم.
داخل جیب‌هایم را می‌گردم، دوازده یورو پیدا می‌کنم و آن را پیشنهاد می‌دهم که باز ردش می‌کند.
در این میان سیگار آلکس به تهش می‌رسد و انگشتش را می‌سوزاند. با حرکتی تند باقیمانده سیگار را در جاسیگاری می‌اندازد، انگشت سوخته‌اش را با آب دهان خیس می‌کند و مانند روانکاوان نگاهی به چشمانم می‌اندازد و بدون عجله از جایش بلند می‌شود. فنجان خالیش را در دست می‌گیرد و در حال داخل شدن به درون کافه می‌گوید: وقتی شصت یورو جور کردی بیا تا برات یه فیلم خیلی عالی بازی کنم.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر