<طاعون و یا چیزی شبیه به آن> را در شهریور سال 1386 در بلاگفا نوشته بودم.
سالها قبل، در سحرگاه روز شنبه، هنگامیکه مردان محلۀ ما برای رفتن به سر کار در کوچه و خیابان همسایهها را میدیدند از شمار اجسادِ موشهای یافته شده در خانهشان به یکدیگر خبر میدادند و از اینکه در هر خانهای این اتفاق اقتاده دچار تعجب میگشتند، اما به خاطر دیر نرسیدن به سر کارهایشان زود از یکدیگر خداحافظی کرده هریک به سوئی میرفتند.
سالها قبل، در سحرگاه روز شنبه، هنگامیکه مردان محلۀ ما برای رفتن به سر کار در کوچه و خیابان همسایهها را میدیدند از شمار اجسادِ موشهای یافته شده در خانهشان به یکدیگر خبر میدادند و از اینکه در هر خانهای این اتفاق اقتاده دچار تعجب میگشتند، اما به خاطر دیر نرسیدن به سر کارهایشان زود از یکدیگر خداحافظی کرده هریک به سوئی میرفتند.
بعد نوبت دانش
آموزان و رفتهگران و پستچیها بود که خبر پیدا شدن موشهای مُرده در خانههای محلهمان را که تعدادشان در هر خانه حداقل تا پنجاه عدد میرسیدْ به گوش دیگران برسانند.
ظهر دوشنبه فرا نرسیده بود که این خبر در تمام سطح شهر پخش میشود و وزیر بهداشت از
ترس نخستوزیر که برای بهداشت اهمیت خاصی قائل بود به رادیو آمده و از اینکه عدهای بیکار و مردمآزار چنین شایعاتی را در بین مردم و در سطح شهر پراکندهاند اظهار
تأسف کرد و به مردم اطمینان داد که از نظر بهداشتی کشور با هیچ کمبودی مواجه نیست
و با همیاری مردم که برای چنین شایعاتی تره هم خورد نمیکنند در آینده خیلی نزدیک
از این هم که است صد چندان بهتر خواهد شد. وزیر بهداشت در جواب سؤال خبرنگاری که
از او پرسید: "بنابراین با فرمایشات جنابعالی خبر پیدا شدن جنازۀ دهها هزار موش در
خانههای محلهای در شهر صحت نداشته و شایعهای بیش نیست و نگرانی مردم هم بیمورد
است؟" صد در صدی میگوید و ادامه میدهد: "ببینید، من اصل جریان را برایتان شرح
میدهم؛ در یک محله از شهر هنگامیکه پدر خانوادهای قصد داشته سر کار برود با
اسباببازیهاییکه همسرش روز قبل با پارچه برای کودکانشان دوخته بوده که اتفاقاً
حیواناتی شبیه به موش بودند مواجه میشود که در اطاق و آشپزخانه پخش و پلا بودند، بنابراین پدر
خانواده در آن خانۀ تاریک در آن ساعت از روز دچار توهم میگردد و خیال میکند که آنها
موشهای واقعی هستند و چون تکان نمیخوردند فکر کرده که مُردهاند و این خبر را هم بدون آنکه به عاقبتش فکر کند هنگام رفتن به سر کار برای همسایههایش تعریف میکند و همسایههای این آقا هم به نوبۀ خود بعد از چرب کردن این
خبر به رسم یک کلاغ چهل کلاغْ آن را به گوش دیگران میرسانند و در این بین بعضی از
مردم مغرض هم اوضاع را مساعدِ مقاصد ناپاکشان میابند و به این شایعه دامن میزنند."
عصر دوشنبه خبر مُردن ناگهانی دهها پیرمرد و کودک در شهر میپیچد. زمزمۀ شیوع طاعون مردم کشور را به هراس میاندازد و مانند مورچهها که آب به لانهشان
جاری شودْ بیهدف از این سو به آنسو میدویدند و بر سر خود میکوبیدند و چه
کنم چه کنم میگفتند. مادران در حال زاری کردن بچههای کوچکشان را سفت در بغل گرفته و
هراسان به این سو و آنسو نگاه میکردند.
خبر مُردن مردم در شهرهای دیگر هم به خبرهای قبلی افزوده میشود و این بار نخستوزیر شخصاً به رادیو میآید و به مردم اطمینان میدهد که هیج اتفاق خاصی در مملکت رخ
نداده و تنها چند فردِ پیر و بیمار در اثر خوردن آب آلوده فوت کردهاند. خبرنگاری با
ترس و لرز از نخستوزیر میپرسد: "بنابراین اینکه میگویند طاعون از صبح تا حال جان هزاران
انسان را گرفته شایعهای بیش نیست و مردم نباید نگران باشند؟" نخست وزیر با قیافه و
صدائی که صداقت از آن میبارید پاسخ میدهد: با گفتههای شما کاملاً موافقم.
همانطور که ظهر وزیر محترم بهداری کشور از طریق خبرنگاران به مردم اطلاع دادند، کشور ما از نظر بهداشت و درمان با بزرگترین کشورهای جهان قادر به رقابت است و جای نگرانی
به هیچوجه نیست و من از مردم میخواهم به شایعهسازان اجازه ندهند که به ثبات
جامعه صدمه برسانند."
طاعون در هفت روز هفت میلیون از مردمِ هفده میلیونی کشور را به دیار عدم فرستاد
و هنوز بعد از گذشت سالها از آن تاریخ، سیاستمداران و مسؤلان کشور در حال بحث و
گفتگو با یکدیگرند تا به این حقیقت دست یابند که کدامیک از سه نظریۀ زیر دلیل
واقعی کشته شدن هفت میلیون از اتباع کشور بوده است:
1_ آیا مسبب کشتار طاعون بوده است؟
2_ نکند وبا بود که این بلا را بر سر مردم آورد؟
3_ یا شاید خواست خدا بود که چنان بشود؟
من بعد از این واقعه کم کم از مادران محلهمان هنگام نفرین
فرزندانشان میشنیدم که میگفتند: "طاعون به جانت بیفته که ذلیلم کردی."
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر