پروفسور آزینو.

دکتر اشتوتریتس، آقای معلم از شهر لایپزیگ، تعطیلات خود را در فلورانس میگذراند. او گنجینههای هنری و آثار باستانی ایتالیا را که قصد داشت در بارۀ آنها مقالاتی منتشر کندْ مطالعه میکرد.
هنگامیکه او صبح یک روز در بازار قدم میزد، فریادِ ملتمسانۀ یک خر را میشنود و متوجه دهقانی میشود که باضربات بیرحمانۀ یک چوب میخواست حیوان پیر را که کمرش در زیر بار خم شده بود به رفتن وادارد. دکتر اشتوتریتس سعی میکند به کشاورز تذکر دهد کاری که می‌کند غیرانسانی‌ست، اما فقط با مخالفتِ تمسخرآمیز روبرو میشود، در حالیکه خر مرتب مجبور به تحملِ ضربات قویتری بود و از بسیاری از محلهای زخم شدۀ بدنش خون جاری میگشت. موجود بیچاره چنان به معلم برای گرفتن کمک نگاه میکرد که یک تصمیم در او رشد میکند. او فریاد میزند: "دست نگهدار! دیگر کتک نزن! قیمت این خر چند است؟" شکنجهگر فوری از کتک زدنِ قربانی خود دست میکشد. بابتِ قیمت چانه زده میشود، و به زودی دکتر اشتوتریتس صاحب یک خر بود.
این حالا برای او چندان آسان نبود. او باید با حیوانِ مورد حمایتش چه میکرد؟ او مایل نبود حیوان را به شکنجهگران دیگر واگذار کند. وانگهی، چشمان سپاسگزارِ حیوان به او میگفتند که انتظارِ اجازه ماندن پیش او را دارند. بنابراین حیوان را با خود به هتلاش میبرد و میگذارد غذا و یک سرپناه در طویله به او بدهند.
او شب برای دیدارِ خر به طویله میرود و میگوید: "خوب رفیق، حالت چطور است؟" و با حیرت بیحد و حصری می‌شنود که خر پاسخ میدهد: "متشکرم، حالم بهتر است. شما انسان بزرگواری هستید. من سپاسم را به شما اثبات خواهم کرد. من میخواهم رازی را برایتان فاش سازم. هرگاه به پول احتیاج داشتید کافی‌ست بگوئید: "خر رد کن بیاد." و سه بار دُم من را میکشید. معلم میگوید: "آدم همیشه میتواند به پول احتیاج داشته باشد، بخصوص هنگام سفر." و کاری را که خر گفته بود انجام میدهد.
خر مانند اسبها یک شیهه میکشد و دُمش را بلند میکند و از زیر دُمش صد لیر از جنسِ اسکناس به پائین میافتد، تا اینکه دکتر اشتوتریتس میگوید: "برای امروز کافیست. ما باید برای فردا هم چیزی باقی بگذاریم." او اسکناسها را از روی زمین جمع میکند و آنها را میشمرد. آنها پنجاه اسکناس دو لیری بودند. او دو اسکناس را پیش خود نگهمیدارد و روز بعد بقیه پول را برای پسانداز کردن به بانک میبرد. او به مطالعات باستانی خود ادامه میدهد. از فلورانس به رُم و از آنجا به بسیاری از شهرهای دیگرِ ایتالیا سفر میکند، همیشه همراه خرش. وقتی مطالعه برایش فرصت باقی میگذاشت همراه با خرش به گردش میرفت. ابتدا پس از پافشاری خودِ خر از او بعنوان خرِ سواری استفاده میکرد. دکتر اشتوتریتس در تمام ایتالیا یک چهره کمیکِ مشهور می‎گردد و بی‌اندازه ثروتمند به حساب میآمد. روزنامهها عکس "پروفسور آزینو" و خرش را چاپ میکردند. او به ویژه در نپال مورد استقبال مردم قرار میگیرد.
مردم در آنجا عجیبترین معاملاتِ پایاپای را به او پیشنهاد میدادند. یک مرد که مشکوک به نظر میرسید میخواست خر پیر را با بُزغاله معامله کند، مردی حتی قصد داشت پسر خردسالی را با خر عوض کند. معلم شگفتزده میشود و میترسد نکند که رازش فاش شده باشد، بخصوص وقتی او متوجه میشود که مردم مرتب سعی میکردند او را هنگام ملاقاتهای شبانۀ با خر استراق سمع کنند. حرف رمز "خر رد کن بیاد" همیشه و بدون عیب و نقص عمل میکرد.
اما یک روز هنگامیکه دکتر دوباره یک بسته اسکناس برای پس‌‌‌‌انداز به بانک میبرد از او خواهش میشود به اتاق مدیر بانک برود. مدیر بانک از او میپرسد که اسکناسها را از کجا بدست آورده است. او بسیار دستپاچه میشود و نمیخواست رازش را فاش سازد. در آنجا به او گفته میشود که پولها تقلبی هستند. یک کارآگاه او را با خود به اداره پلیس میبرد. او دو ماه در یک زندانِ کثیف به سر میبرد، سپس زمان دادگاه فرا میرسد. در این وقت دیگر برایش بحز گفتن حقیقت چارهای باقی نمانده بود. او حتی پیشنهاد میدهد که این هنر را نشان دهد. اما در دادگاه به او میخندند. وانگهی، چندی پیش خر به سرقت رفته بود. کارشناسان همگی اعلام کرده بودند که تمام اسکناسها تقلبیاند.
آقای دکتر برای سالیان طولانی به زندان محکوم میگردد.
و اگر او نمرده باشد هنوز هم در زندان است.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر