قو.

دوشیزه لیدا یک مدلِ برهنۀ ارزشمند در تمام آتلیهها بود. هیچ نقاش مشهوری وجود نداشت که او را به همراهِ قو به تصویر نکشیده باشد. اغلب در زنندهترین موقعیتها. زیرا او با قو یک رابطۀ عاشقانه داشت.
هنرمندان آن را بسیار بدیع مییافتند، اما بانوانِ سالمندِ محله نسبت به این موضوع خشمگین بودند و می‌گفتند: فسخ و فجور با حیوانات ممنوع است و باید مجازات شود. از این جرم شکایت میشود، لیدا برای بازجوئی احضار می‎گردد. او در حال گریستن اعتراف میکند: "بله، این واقعیت دارد، ما همدیگر را دوست داریم. اما او در حقیقت حیوان نیست، بلکه زئوس، پادشاهِ خدایان می‌باشد که به شکل قو پیش من آمده است." آقای زئوس در روز محاکمه به عنوان شاهد دعوت میشود، اما غایب میماند. دادگاه لیدا را به یک سال زندان محکوم میکند. اگر معشوقِ لیدا واقعاً یک خدا بودْ بنابراین میتوانست لیدا را فوری آزاد کند. اما به نظر میرسد که او فقط یک قو معمولی بود؛ زیرا وقتی لیدا نمیتوانست دیگر به او غذا دهد مجبور میشود به دنبال درآمدی بگردد. او یک نقاشی را که لیدا از یک نقاشِ مشهور هدیه گرفته بود میفروشد، و میتواند با پول آن یک قایق کوچک زیبایِ سفید رنگ بخرد. او قایق را به گردشگران و مسافرانِ تابستانی اجاره میداد، او طنابِ جلوی قایق را به گردن خود میانداخت و آن را بر روی آب میکشید. مردم بخاطر این سواریِ ابتکاری خوشحال بودند، و باید از هفتهها قبل قایقِ قو را رزرو میکردند. این یک شرکتِ سودآور برایش بود.
لوهنْگرین، خوانندۀ مشهورِ اپرا هم باید انتظار میکشید، اما عاقبت نوبت به او میرسد. لوهنْگرین میگذارد که قو با قایقش او را به سمتِ مقابل ساحل براند. آن سوی ساحل برابانت نام داشت. یک دختر بسیار زیبا در لباس شنا آنجا کنار ساحل ایستاده بود. آن دو فوراً عاشق همدیگر میشوند. خوانندگانِ تِنور اپرا و دخترها همیشه در نگاه اول عاشق میشوند.
خواننده میگوید: "اسم من لوهنْگرین است. من عاشق شما هستم."
دختر پاسخ میدهد: "نام من اِلزا است. آیا شما خوانندۀ مشهور لوهنْگرین هستید؟"
او چاپلوسانه پاسخ میدهد: "البته" و فوری شروع به خواندن یک <آریه> میکند. این احمقانهترین کاری بود که او میتوانست انجام دهد، زیرا اِلزا فکر کرده بود که خواننده به همراه او بر روی یکی از نیمکتهائی خواهد نشست که برای این منظور ساحل را تزئین میکردند. اما خواننده همچنان ایستاده باقی مانده بود و هنوز میخواند و میخواند و میخواند.
در این وقت حوصلۀ دختر سر میرود و میگوید: "حالا اما دست از خواندن بردارید، من صدایِ تِنور را نمیتوانم تحمل کنم."
درست در این لحظه قو به سمت آنها آمده بود تا ببیند که چرا آنجا سر و صدا بلند  شده است. اِلزا او را در آغوش میگیرد و میگوید: "سلام بر تو، پرندۀ شیرین، تو لااقل آواز نمیخوانی." قو بلافاصله متوجه جریان میشود، بالهایش را به دور اِلزا میپیچاند و بر روی چمن دراز میکشند. لوهنْگرین عمیقاً رنجیده بود. او میگوید: "خداحافظ اِلزا، و خیلی خوش بگذرد!" و به محل کشتی بخاری میرود، و به موقع قبل از حرکت کشتی به آنجا میرسد.
لوهنْگرین بدون قو برمیگردد.
قو در برابانت در نزد اِلزا میماند. اما مشخص میشود که ادعایِ لیدا که او یک قوِ معمولی نیست واقعیت داشت. البته او زئوس نبود، بلکه انسانِ جادو شده‌ای بود که یک کلاهبردار بخاطر انتقامْ با فریفتن جادوگری گذاشته بود او را به یک قو مبدل کند. حالا طلسم شکسته و قو دوباره به انسان تغییر شکل داده و یک کلاهبردارِ ازدواج شده بود. او پس از ازدواج با اِلزا با به جیب زدنِ دارائی دختر ناپدید شده بود.
آقای لوهنْگرین در هتل تجربۀ خود در برابانت را تعریف میکند، او به گردشگران و مسافران تابستانی گزارش میدهد که دیگر شرکتِ قایقرانی قو وجود ندارد و افرادی که رزرو کردهاند بیهوده انتظار میکشند. حالا او تازه مطلع میشود که چه جریانی بین لیدا و قو برقرار بوده است. او همچنین میشنود که نیمی از مجازاتِ لیدا بخاطر رفتار نمونهاش بخشوده شده است؛ و چند روز دیگر آزاد خواهد گشت.
لوهنْگرین با یک دسته گلِ بسیار بزرگ برای آوردن لیدا به کنار دروازۀ زندان میرود. او لیدا را بسیار زیباتر از اِلزا مییابد، و بلافاصله عاشق او میشود. اما او در اثر تجربه عاقلتر شده بود، برای لیدا اصلاً آواز نمیخواند، بلکه او را با خود به هتل میبرد، جائیکه اتفاقاً در آن شب مجلس رقص باید برقرار میگشت. آنها یک شبِ فوقالعاده را تجربه میکنند. البته لوهنْگرین رفتار بیپروایِ قو در برابانت را از لیدا مخفی نگاه نمیدارد.
لیدا و لوهنْگرین یک زوج خوشبخت میشوند، و اگر آنها نمرده باشند، امروز هم هنوز زندگی میکنند.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر