داستان اقتصاد کنترل شده.

آقای گرهارت فلایسنر، مشاور دولت و مدیر دفتر آمار ملی، فوت کرده و به آسمان رفته بود.
فرشتۀ پذیرشْ مدارک او را بررسی میکند و سپس از او میپرسد که آیا درخواستِ خاصی دارد. آقای مشاور دولت میگوید: "البته، من میخواهم با مدیر این مؤسسه صحبت کنم. فرشته به تازه وارد توضیح میدهد: "اینجا مؤسسه نیست، بلکه آسمان است و در اینجا مدیر وجود ندارد. اینجا فقط قدرت مطلق خدا حاکم است. اگر شما مایلید یک وقتِ دیدار با او داشته باشید باید در نوبت قرار بگیرید. من درخواست شما را به فرشته مقرب گابریل اطلاع خواهم داد. من از حالا میتوانم به شما بگویم که مدتی طول میکشد تا شما پذیرفته شوید، همانطور که قبلاً وقتی مراجعین میخواستند با شما در دفتر آمار صحبت کنند."
مشاور دولت بر روی یک ابر مینشیند و پنج ماه انتظار میکشد. یک فرشته دلسوز به او یک سازِ چنگ میدهد تا بتواند زمان را با موسیقی و آواز سپری سازد. اما او فقط میتوانست تعدادی سرودهای میهنی بخواند. در ماه ششم عاقبت از او پرسیده میشود که در چه موردی میخواهد با خداوندش صحبت کند. او هدف دیدار را "سازماندهی جدید" اعلام میکند و به زودی در برابر تخت سلطنتی خدا ایستاده بود.
خدا به او با مهربانی و جدی نگاه میکند و میگوید: "آقای فلایسنر، مشاور دولت، درست است؟ بفرمائید، چه خدمتی میتوانم برایتان انجام دهم؟" ــ "آیا میتوانم اجازه داشته باشم به قادر متعال فروتنانه طرح یک پیشنهادِ کوچک در باره سازماندهی جدیدِ کنترل شده جهان ارائه دهم؟" ــ "البته که شما اجازه این کار را دارید. البته من بلافاصله پس از خلقتْ اطمینان حاصل کردم که همه چیز خوب بود. اما با این حال، آدم هرگز به اندازه کافی نمیآموزد." ــ "من اینجا جدولِ آماری خود را دارم."  و مشاور دولت از کیفش آن را بیرون میکشد. "میانگین سن انسان پنجاه سال است. او این زمان را به این ترتیب میگذراند: برای خواب 5300 روز، کار 4560 روز، تمرینات ورزشی و نظامی 1640 ساعت، تئاتر و سینما 1400 روز، بیماری 780 روز، غذا 760 روز، عشق 750 روز، مهمانخانه 740 روز، دین متأسفانه فقط 420 روز، مسافرت 400 روز، آموختن 390 روز، خواندن 380 روز و 320 روز او بر روی توالت مینشیند. تمام اینها حالا بسیار بد سازمان یافتهاند، آنطور که عقلانیت مدرن درخواست میکند، انجام هر کدام از این کارها باید طوری یکی پس از دیگری همه جا و یکباره انجام شوند که انسان دیگر در زمان باقی مانده از زندگی خود نیازی به انجام دادن آنها نداشته باشد. این طرح فقط به فرمانِ خداوند متعال نیاز دارد، تا با یک ضربه جهان به این معنا مدرن شود و یک اقتصاد کنترل شدۀ معقول به جریان افتد." خداوند متعال مدتی فکر میکند، ابتدا در حال تکان دادن سر به طرح آماریِ مشاور دولت نگاه میکند، و عاقبت میگوید: "تایید میشود! اما اگر از عهده آزمایش برنیائید، من نمیتوانم دیگر به شما در اینجا احتیاج داشته باشم. سپس به جهنم میروید. فعلاً کارهای آماری خود را در اینجا انجام دهید، بهشت هم بدرستی سازماندهی نشده است." ــ مشاور دولت میپرسد: "آیا میتوانم اقتصاد کنترل شدهام را قانونی کنم؟" خدا رعدآسا پاسخ میدهد: "آیا فراموش کردهاید که قادر متعال من هستم؟ به محض اینکه من چیزی بخواهم، خود بخود اتفاق میافتد."
خدا به نشانۀ تغییرْ برخی از بلایایِ کوچک را به زمین میفرستد. زمینلرزه، فورانِ آتشفشان، طوفان و سیل در آن پائین غوغا میکردند، در حالیکه اجسام آسمانی از قبیل دنبالهدارها و شهابها دیوانهوار در آسمان سریع به اطراف میرفتند. سپس دوباره همه چیز آرام میشود و نظم جدید شروع گشته بود. فلایسنر اجازه داشت به پائین نگاه کند و از اینکه انسانها طبق نقشه او زندگی میکردند خوشحال بود.
ابتدا آدم تفاوت چندانی مشاهد نمیکرد. فقط یک اشتیاق فوقالعاده برای یادگیری بر بشریت مسلط شده بود. همه به مدت 390 روز بیوقفه روز و شب مطالعه میکردند و میآموختند، بدون آنکه یک ثانیه توقف کنند و یا خسته شوند. سپس آنها احتمالاً همه چیز را میدانستند. وظیفهشان در این مورد برای کل زندگی انجام شده بود. ناگهان آنها از یادگیری دست میکشند و شروع میکنند به کار کردن. بدون توقف، بدون کوچکترین مکث حفر میگشت و چکش زده میشد، ماشینها حرکت میکردند، قطارها میرفتند، تقریباً ½12 سال تمام، از صبح تا شب و از شب تا صبح. یک ابر ضخیم از عرق بر بالای زمین ایستاده بود. اما کاملاً ناگهانیْ مانند یک فرمانِ اعتصابِ عمومیْ کار در همه جا متوقف میشود. مردم میگفتند: "این باشکوه است. حالا دیگر احتیاج نداریم در باقیمانده عمر خود کار کنیم." همچنین خداوند هم بعد از دیدن شادی مردم خوشحال میشود و بر روی شانه مشاور دولت خیرخواهانه میکوبد. سازماندهی جدید خود را عالی به اثابت رسانده بود. حالا اما در انسانها عشق با قدرت بیدار میشود.
یک زمانِ بسیار عالی بر روی زمین شروع میشود، مانند یک ماه مبارکِ ابدی. انسانها مدت 750 روز کاری نمیکردند بجز عشقورزی، از صبح زود تا دیروقت شب، از دیروقت شب تا صبح زود و از این کار خسته نمیگشتند. اما سپس این کار با یک ضربه متوقف میشود. دیگر هرگز هیچ عشقورزیای!
بشریت در یک خوابِ <زیبای خفته> فرو میرود. همه فقط میتوانستند خود را به تختخواب برسانند. حالا همه چیز در خواب بود. هرگز جهان اینطور صلحآمیز نبود. خر و پفِ عمومی مانند یک ترانۀ ستایش از آقایِ مدیر فلایسنر به آسمان نفوذ میکرد. 14 سال و چند ماه خواب ادامه مییابد. سپس همه انسانها همزمان از خواب بیدار میشوند.
آنها با قلبی شکرگذار نماز میخواندند، نماز میخواندند و خود را منحصراً وقف تمرینات مذهبی میساختند. این کار بدون حتی یک لحظه توقف 420 روز و شب پشت سر هم طول میکشد. سپس این وظیفه هم برای همیشه انجام شده بود و انسانها خود را وقف تمرینات بدنی و انواع ورزشها و آموزشهای نظامی میکنند. آنها خسته نمیشدند، بیوقفه، 1640 ساعت تمام جهان یک استادیوم ورزشی شده بود. سپس انسانها گرسنه میشوند. زمان تمرینات بدنی ناگهان به پایان رسیده بود، برای همیشه. آنها شروع به خوردن میکنند. آنها میخوردند و میخوردند، 760 روز، یعنی بیش از دو سال، و غذا برایشان مزه خیلی خوبی داشت. سپس آنها برای تمام مدت عمرشان غذا خورده بودند، دیگر هرگز نمیبایست یک غذا لبهایشان را لمس کند. پس از آن یک زمانِ معنوی می‌آید. تمام بشریت شروع به خواندن میکند و بدون توقف 380 روز میخواند. سپس دیگر هرگز کسی نه به کتاب نگاه می‌کند و نه به روزنامه. شاید خواندن کتب اشتیاقِ دیدن جهان را در انسانها بیدار ساخته بود، زیرا حالا یک زمان برای مسافرت شروع می‌شود.
همه مسافرت میکردند و بجز مسافرت کار دیگری انجام نمیدادند. هیچ انسانی در خانه خود نبود. همه بدون توقف در سراسر جهان در سفر بودند، با قطار، کشتی، اتوموبیل، هواپیما و پیاده. آنها هرگز یک لحظه هم استراحت نمیکردند. 420 روز و شب این کار ادامه مییابد، سپس سفر برای تمام زمان انجام شده بود. حالا در انسانها یک علاقه برای تئاتر و سینما زنده میشود. تمام روز و تمام شب نمایشات دائمی وجود داشت. هیچکس حتی برای یک لحظه خود را با کار دیگری مشغول نمیساخت. این زمان لذتبخش تقریباً چهار سال طول میکشد. بلافاصله پس از آنْ زمانِ رفتن به مهمانخانه شروع میشود. بشریت در آنجا دو سال را پشت سر هم و بدون رفتن به خانه میگذراند.
این مرحله توسط مرحلۀ نه چندان دلپذیری جایگزین میشود. تمام بشریت 320 روز و شب بر روی توالت نشسته بود و هرگز بلند نشد. همه خوشحال بودند وقتی عاقبت این زمان برای همیشه به پایان میرسد. اما این مرحله عواقب بسیار نگران کنندۀ بهداشتی به همراه داشت. تمام انسانها، بدون استثناء حالا بیمار بودند. 780 روز باید مدام رنج میکشیدند. و با این کار سپس وظیفه زندگیشان به پایان رسیده بود. همه میمیرند. آقای فلایسنر میگذارد او را نزد خداوند ببرند و پس از تعظیم عمیقی میگوید: "مطیعانه به خداوند متعال گزارش میدهم که اقتصاد کنترل شده جهان بطور کامل انجام گشت." خداوند متعال پُک عمیقی به چپقش میزند و سپس میپرسد: "حالا چطور باید پیش رود؟" فلایسنر میگوید: "البته دوباره از نو" ــ "بسیار خوب. اما، آقای مشاور دولت، شما گاو شاخدار، شما باید سالیان عشق را در آخرین دوره به انجام میرساندید و یا اینکه باید یک دوره برای بچهدار شدن در نظر میگرفتید. حالا بشریت منقرض گشته و من باید تمام خلقتم را دوباره انجام دهم." مشاور دولت فلایسنر میخواست هنوز چیزی پاسخ دهد، اما توسط یک اردنگیِ قدرتمندِ خدا به قعر جهنم پرتاب میشود.
در آنجا او میگذارد خود را فوراً به لوسیفر معرفی کنند، تا به او پیشنهادات برای سازماندهی جهنم ارائه دهد. هرگز لوسیفر چنین نخندیده بود. "اما، مشاور خوب دولت، مگر نمیدانید؟ بله، سازمان دادن یک کار جهنمی‌ست."

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر