استقبال. (7)

گرچه زمونه عوض شده و دیگه کسی از آینه استفادهُ بهینه نمیکنه و جوونا به جای آینه از موبایل سود می‎برن و هرجا که مایل باشن میتونن خودشونو تو مونیتورش ببینن و عیبِ مو و چهرشونو با پودر و شونه لاپوشونی کننْ اما آینهُ تموم قد کجا و یک مونیتور فسقلی کجا! آدم با دیدن تصویر تموم قد و برقِ واکسِ کفشش تو آینهْ کُلی کِیفش کوکتر می‎شه.
ده روزِ دیگه شصت و هشمین سال تولدم از راه می‎رسه. هنوز هم برای خودم روشن نشده که چرا امسال اینطور مثل کَنه چسبیدم به این موضوع. شاید هورمونای بدنم شَست‎شون از چیزی خبردار شده و دلشون نمیخواد با من در میون بذارن. شاید هم پیگیریِ شدیدم یک پروسهُ طبیعیه که باید تموم مردها در این سن و سال از سر بگذرونن. حیف که پدرم دیگه تو این جهان نیستْ وگرنه می‎تونستیم در این مورد با هم حرف بزنیم. من معتقدم که فقط پدرها و مادرها قادرن واقعیات، حقایق و تجربیاتِ زندگی رو رُک و راست با فرزندانشَون در طبق اخلاص بذارن.
شاید هم نیروهای نامرعی فردِ مناسبتری از من گیر نیاوردن و اومدن سراغم و سعی میکنن منو از ماجرای مهمی که قراره تو این ده روزِ باقی مونده اتفاق بیفته باخبر کنن، و از من توقع دارن که مثل بَتمَن مانع رخ دادن این اتفاق بشم و جهانو نجات بدم؟ البته اگه این تصورم درست باشه باید مردم جهان از همین حالا غزلِ خداحافظی رو بخونن. حتماً باید اشتباهی رخ داده باشه که این نیروهای نامرعی با اون توانائیهاشون دچار اشتباه شدن و برای این کارِ خطیر آدمشونو درست انتخاب نکردن. من نه تنها مادرزادی بُزدلمْ بلکه تا آخرین حدِ ممکن تنبل هم هستم. تنبل به معنی واقعی کلمه. آیا آدمی که از روی تنبلی حتی نصفه‎نیمه هوا تنفس میکنه برای چنین مأموریتِ خطیری ساخته شده؟ من از روی تنبلی بقدری کم حرکت می‎کنم که وقتی برای انجام کاری از جام بلند میشم مرغای عشقم یکزبون میگن: جلالخالق، بازم معجزه شد!

دیشب رفیق خُلم لحظهُ کوتاهی به خوابم اومد و گفت: "مرد اونه که اول یک سوزن به خودش بزنه و بعد یک جوالدوز به دیگرون. هِی پینوکیو، بگو ببینم، فکر میکنی اگه تموم چرندیاتی رو که خودت تو این تقریباً پونزده سال اقامتت تو فضایِ مجازی نوشتی روی هم بذارن چند روزه میشه نوشت‎شون؟"
من چون بخاطر جمع و تفریق کردن گفتهها و نوشتههای دیگرون قبلاً تجربه کسب کرده بودمْ فوری به این نتیجه رسیدم که تموم چرندیاتی رو که تو این مدت نوشتم بعد از حذفِ مطالب تکراری و ویرایش و تنظیمْ چیزی بین پنج تا پونزده ساعت مطلبِ لوس و بیمعنی میشه. اما دیگه رفیقم پیشم نبود تا جواب سؤالشو بشنوه. و من تو عالم خواب تصمیم گرفتم بعد از بیدار شدن براش ایمیلی بنویسم و برای نشون دادنِ عادل بودنم بهش بگم که برعکسِ تصورش من همیشه جوالدوزو به خودم میزنم و سوزنو به دیگرون. اما دلیلشو براش نمینویسم تا نتونه ادعا کنه که من این کار رو فقط بخاطر نفع شخصی انجام میدم.
البته تنها نفع شخصیِ من از این کار محکوم شدن به مجازاتِ خفیفتره. چون صدمه زدن به دیگرون با جوالدوز جُرمش خیلی سنگینتر از صدمه زدن با سوزنه.
باقیش تا بعد

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر