استقبال. (11)

امروز پسر بزرگم پیامْ وارد چهل و دومین سالِ تولدش شد. من کاملاً مطمئنم که بعنوان پدر در حق پیام نه تنها در دوران کودکیْ بلکه در دوران جوانیش هم اشتباهات زیادی کردم و در اثر پند نگرفتن همان اشتباهات را در حق پیمانْ پسر کوچکترم هم مرتکب شدم.
و حالا من فقط میتونم بهشون بگم: "بچهها ازتون معذرت میخوام، گرچه تا جائی که در توانم بود سعی کردم بهتون صدمهُ روحی نزنم، ولی همونطور که خودتون بهتر از من می‎دونید تو این کار متأسفانه  موفق نشدم، اما در عوض بهتون قول میدم که تا وقتی زندهامْ وقتِ بحث و گفتگو در بارهُ اشتباهام عصبانی نشم."

نمی‎دونم چرا دیشب فکرم یهو به سمت سوژهُ استعمار و استثمار کشیده شد و چرا عاقبت پس از حلاجی کردنِ چیزائی که به فکرم رسیده بود به این نتیجه رسیدم که استعمارگر در قدیم با زورِ شمشیر استعمار و استثمار میکرد و همین کار رو بعدها با زورِ توپ و تفنگ انجام میداده ولی حالا به شِگردایِ عجیب و غریبی دست میزنه. مثلاً اقتصادِ سرزمین همسایه رو وابسطه به محصولات خودش می‎کنه و با سودش کُلی پُز می‎ده.
استعمارگر گاهی از یکی از ساحلایِ کشورش تونل حفر میکنه و به محض رسیدن به کشور مورد نظرشْ آب زیرزمینی و روزمینیِ کشورِ بیچاره رو مثل زالو میمیکه و میریزه تو دریایِ کشور خودش. بعد مأموراشو بعنوانِ خریدارِ پشمِ گاو و گوسفند میفرسته تو روستاها و این نامردا در حالِ معاملهْ خیلی تیز و فرز یکی دو گونی ویروسِ خطرناک خالی میکنن تو آغلِ دامدارا و دخل تموم احشامو میارن و این سرزمینو بدون ماست میکنن. حالا چرا استعمارگر تموم این زحمتا رو به خودش میده؟ فقط به این خاطر تا مردم نتونن دیگه با آب و ماستِ خودشون آبدوغ درست کنن و مجبور بشن کوکاکولا و پپسیکولایِ صادراتی اونو بخرن.
روش بعدی استعمارگر سوءاستفاده از احساساتِ پاک مردمه. استعمارگر تا میبینه مردم از چیزایِ مجانی خوششون میادْ فوری داخلِ تعدادی از تشتکایِ نوشابههاش کلمهُ مقدسِ <مجانی> رو چاپ میکنه تا به این وسیله مردمو به وسوسه بندازه و نوشابههاش بیشتر به فروش برسه. این ناکسا برای ضعیف کردن نیروی نظامیِ کشورِ مورد نظرشون حتی از روشِ زشتِ کلک زدن هم استفاده می‎کنن؛ مثلاً کاپوت رو بجای بادکنک صادر میکنن. و بعد از مدتی میگن: اِی مردم، این وسیله رو که برای بازی باد میکنین و میفرستین هواْ در واقع کار اصلیش چیز دیگهست. و به این ترتیب مردُمو آهسته آهسته عادت میدن که از کاپوتِ صادراتی استفاده کنن و سرانهُ زاد و ولد رو با این روشِ خبیثانه پائین میارن و با کم و کمتر شدن تدریجیِ تعدادِ افرادِ نیروی نظامیْ دولت مجبور به وارداتِ نیروی نظامی از کشورای بیگانه میشه.

اما حالا برای من مهمتر از هرچیزْ تبریک گفتن به پسرم و براش آرزویِ سلامتی کردنه. در اصل بزرگترین آرزوی من سلامتی روح و جسمِ پسرام و همسران و فرزنداشونه، و البته خیلی دلم میخواد موفق بشن بچههاشونو طوری تربیت کنن که بعدها مثل من گاهی دچار ناراحتیِ وجدان نشن.
و در آخر یک آرزو هم به نفع خودم میکنم: امیدوارم که لااقل وقتی نوههام بزرگ می‎شن عادت نکنن مثل پدرِ مهربون و پسرایِ گُلم بهم زرشک بگن.
باقیش تا بعد

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر