استقبال. (10)

گاهی عشق بر شمشیر و قمه و چاقویِ زنجان هم میتونه پیروز بشه، گاهی هم وقتی پایِ تانک و توپ و موشک وسط میادْ کارِ عشق سختتر میشه و نمیتونه به راحتی از این کارزار پیروز بیرون بیاد.
عشق اما گاهی وقتا اشتباه تفسیر می‎شه، بعضی پدرا برای نشون دادن راهِ درستِ زندگی به فرزندشونْ از روی عشق زیادْ چنان با مشت و لگد تنبیه میکنن که نگو و نپرس. به این نوع عشق می‎گن عشقِ خرکی. این نوع عشق می‎تونه بر خیلی چیزها پیروز بشه، مثلاً میتونه خیلی راحت طوری بر عقل پیروز بشه که جنون رو حتی به جنبش بندازه.

امروز خانم دکترِ مهربونم جواب آزمایشِ خونم رو بهم داد و گفت خیالت راحت باشه، جِسمت سالمه. و در حالیکه سعی میکرد جلوی خندهشو بگبره ادامه داد: ولی توصیه میکنم اگه از نظر روحی هم مطمئن بشی خالی از ضرر باشه.
من میخواستم برای آسوده کردن خیالِ خانم دکتر بهش بگم عقل سالم تو بدن سالمه، اما پشیمون شدم و در عوض گفتم چَشم حتماً این کار رو در اسرع وقت میکنم.
خیلی خوب شد که نگفتم عقل سالم تو بدن سالمه، چون دقیقاً نمیدونم که عقل و روح در چه ارتباطی با هم قرار دارن، یا اینکه آیا اصلاً این دو باهم ارتباط دارن و آیا عقل سالم میتونه کمکی برای مداوایِ روحِ لطمه دیده باشه.

آیا واقعاً این نظر که عقل سالم در بدن سالمه درسته؟ آیا حالا که جسمم سالمه پس دیگه عقلم پارهسنگ برنمیداره؟ پس چرا احساس میکنم که عقلم نمیدونه لطمهدیدگیِ روح رو چطور خوب میکنن.
آیا میشه ادعا کرد که غذایِ اصلی روح عشقه؟ آیا افرادِ مشهوری که دست به خودکشی زدن آدمائی عشقی نبودن؟ آیا وقتی به روح غذا نرسه میتونه عقل رو ضایع کنه؟ آیا عشقِ به زندگی میتونه روح رو از خوشی مست بکنه؟ آیا برای روح بیتفاوته که چه غذائی میخوره؟ آیا روح میتونه مثل جسم از پرخوری بترکه؟ وظیفهُ عقلِ سالم پس از شناسائیِ لطمات روح چی میتونه باشه؟ آیا عقل سالمِ من با عقل سالمِ دیگرون روش یکسانی برای مداوای روح به کار میبرن؟ آیا عقل سالمِ من و عقل سالمِ روانکاوم همپایه هستن؟ و اگه اینطوره پس چرا من باید به توصیهُ خانم دکتر پیش اون برم؟

حالا اما چون دو روز دیگه روز عاشقاست و منم پس از اطمینان از سلامتِ امحاء و احشائم کمی سرِ کِیف اومدمْ پس واجبه که این جریانو عشقولانه جمع و جور کنم.
من هنوزم معتقدم که هرکس دکتر روحِ خودشه و بهترین روشِ مداوای لطماتِ روح اول شناخت و درکِ لطمهرسون و بعدش تمرین بخشیدنه. معمولاً اولین لطمهرسونا افرادِ خونواده هستن، بعد بچههای محل و مدرسه و از همه مهمتر آداب و رسوم و قوانین اجتماعی. البته بخشیدنِ افراد خونواده راحتتر از بخشیدنِ افرادِ غریبهست. تحملِ دردِ جسمانی و روانی از شلاق و کشیدهُ پدر رو در اثر تمرین میشه بخشید. اگه پدر مُرده باشه که چه بهترْ چون میشه راحتتر بخشیدش، اگه هم زنده باشه فوقش میگه: "باباجون، من مقصر نیستم، اون زمون ما معتقد بودیم تا نباشد چوب تر فرمان نبرد گاو و خر، و چوب معلم گُله هرکی نخوره خُله هم ورد زبونمون بود. برو خدا رو شکر کن که شل و کورت نکردم."

کشیده خوردن در زمون کودکی لطمهُ بدی به روح میزنه، ولی خوب کاریه که شده، و به نظر من این لطمه فقط با بخششِ کشیدهزن میتونه کاملاً درمون بشه.
البته اگه کشیدهزن هنوز زنده باشه و کشیدهخور بخواد با بحث و گفتگو قانعش کنه که او کار اشتباهی کرده و با معذرتخواهی میتونه بخشوده بشهْ باید خیلی احتیاط کنه که ماجرا به کشیدهُ دوم ختم نشه.
من هنوز هم به خیلی چیزای ابلهونه باور دارم اما اگه بتونم این باور رو تو خودم تقویت کنم که ولنتاین هرگز نمیمیرهْ مطمئنم که دیگه تا آخر عمر برای تهیهُ غذایِ روح مثل تهیهُ غذای جسم نگرونی نخواهم داشت.
باقیش تا بعد

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر