استقبال. (13)

 
این سیزدههراسی هم برای من دردسر شده. البته امروز جمعه و پانزدهمِ ماهِ فوریهست و نه سیزدهمْ و قرار هم نیست کسی به این خاطر دچار هراس بشه، اما چون مبحثِ استقبالْ اتفاقاً در روز جمعه به سیزدهمین قسمت خودش رسیدهْ بنابراین منو کَمَکی نگران کرده. و نگرانیم هم بیشتر از اینه که نکنه افکاری که مایلن امروز از ذهنم بگذرنْ نشأت گرفته از سرچشمهُ خرافات و خالی از حقیقت باشن.
بنابراین باید قبل از هجومِ افکار برای عبورِ بدونِ ویزا از مرز ذهنمْ چند سؤال طرح کنم:
آیا تخیلاتْ خرافاتو شکل میدن یا خرافات سازندهُ تخیلاتن؟ آیا خرافاتْ دشمنِ حقیقتن یا حقیقت خرافاتو از رقبایِ خودش به حساب میاره؟ آیا عدم وجودِ حرفِ الفبایِ مشترک در <علم>، <حقیقت> و <خرافه> سبب دشمنیشون با هم شده؟ آیا اینکه گفته میشه چون خدا یکی‎ست پس حقیقت هم باید یکی باشهْ واقعیت داره؟ اگه به من بگن که یکی از خرافاتِ وحشتناکم اعتقاد داشتن به یک خدا و به یک حقیقتهْ آیا عکسالعملِ مغزم به سلامتیم صدمه میزنه؟

اما حالا سؤالا یقهمو سفت چسبیدن و ازم جواب میخوان. خب، من چه جوابی باید بدم که حقیقت بهم زرشک نگه! مطمئنم که خرافه حتی قبل از شنیدنِ جوابم زرشک رو میگه تا در روندِ وظیفهُ ذهنم اخلال ایجاد کنه! علم هم که همیشه به همه چیز مشکوکه و تا قبل از تأییدِ لابراتوار چیزی رو قبول نداره، چه برسه به جواب من.
از اونجا که آزادیِ بیان نسبت به زمانای قدیم رایجتر شدهْ پس منم به خودم این آزادی رو میدم که بگم گاهی اوقات سودِ مشکلات بیشتر از ضررشونهْ و برای اثبات این حرفم دلیل هم میارم.
اولْ مثالِ گوشت رو میزنم که گرونی و کمبودش در این روزا مردمِ زیادی رو ناراحت کردهْ ولی نتونسته مردمِ گیاهخوار رو تحت تأثیر خودش قرار بده!
علم پزشکی خیلی وقته به این نتیجه رسیده که افرادِ گیاهخوار سالمتر میمیرن، وزن مناسبتری از افراد گوشتخوار دارن، دارای حسِ قویترِ همدلی هستن و بدن‎شون دارای بویِ بهتریه.
پس خیلی راحت می‎شه این نتیجه رو گرفت که عقل میتونه به ما بگه: گرون و کمیاب شدنِ گوشتْ مناسبترین زمان برای گیاهخوار شدن و در آوردن زبون و نشون دادن اون به قصاباست.

من نمیدونم چرا باید افتخار کرد که نسل جوون کشور در اثر تغذیهُ سالم و کافی درازتر شده، خب، این بجز پرخوری چه چیزی رو میتونه ثابت کنه. مگه آدمایِ دراز چه گلی به سرِ خودشون و دیگرون میزنن که حالا افتخار هم باید بکنیم که ده بیست سانتیمتر از بقیه درازتَرَن. در حالیکه همه میدونن که اکثر متفکرینِ جهان کوتاه قد و لاغر بودن. یکیش خودِ من. مگه درازیِ قدِ من چقده؟ قدِ من به زور می‎رسه به یک متر و شصت و شیش. خب، حالا چرا باید من خوشحال باشم که قدِ پسرم مثلاً دو متر شده و قد نوههام دو متر و ده سانتیمتر خواهد شد!؟ مگه این دراز شدنِ قدْ بجز خرج گذاشتن رویِ دست آدم سودِ دیگه‎ای هم داره؟ آدمِ دراز غذایِ بیشتری لازم داره، لباسش پارچهُ بیشتری میبره و موقعِ خواب جای بیشتری اشغال میکنه و هزار دردسرِ دیگه.
بنابراین بهترین شعارِ سالْ می‎تونه فقط این باشه: زنده باد گاو و گوسفند، زنده باد مرغ و ماهی.
باقیش تا بعد

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر