استقبال. (6)

چند روزیه که وقتی میخوام از کنار آینهُ دستشوئی رد بشمْ سرمو مثل دزدا پائین میندازم که به اصطلاح دیده نشم!
من سالای قبلْ شبیه به چنین روزایِ عجیب رو خیلی کم تجربه کردم. دزدیدنِ سرْ وقت گذشتن از کنارِ آینهْ تلنگریه که باید جدیش بگیرم.
آیا از آینه خجالت میکشم؟ مگه آدم از آینه هم خجالت می‎کشه!؟ شاید هم آینه با دیدنم خجالتزده میشه و من برای اینکه باعث شرمندگیش نشمْ وقتِ عبور از کنارش سرمو پائین میندازم. شاید هم اصلاً خجالتی در کار نیست و علت چیزِ دیگه‎ای باشه. آدمای معمولی برای احترام گذاشتن به آینه وقت عبور از کنارش اگه نگم ده بار ولی لااقل یک بار رو حتماً نگاهی بهش میندازن، آینه که چیزی نیست، وقتی از کنار ویترین شیشهای فروشگاها هم رد میشن همین کارو میکنن.
البته اینم بگم که من اصلاً عادت ندارم جلوی آینه واستم و با عکسم صحبت و دردِ دل کنم و مثل آدمای خُل و چل مشغول پرسش و پاسخ بشم، این قرتیبازیا رو باید فروید رواج داده باشه. نه، من این کار رو عینِ بچهُ آدم تو ذهنم انجام میدم، مهم نیست کجا و در چه حالتی؛ من میتونم در حینِ راه رفتن هم بدون کمک گرفتن از آینه همزمون پرسشگر و پاسخدهنده باشم. حال و حوصلهُ این سوسول بازیا که روی تختِ روانکاو دراز بکشم و حرفای بی سر و ته بزنم و روانکاوِ زرنگ هم برای خودش چُرت بزنه رو ندارم. واقعاً خنده داره، آخه وقتی آدم خودش ندونه که چه دردشهْ چطور یک آدم غریبه میتونه دردشو کشف کنه؟ رفتن مردم پیش روانکاو منو به یاد ضربالمثلِ کوری عصاکش کور دگر شد میندازه.
نه، علتِ پائین انداختنِ سرم وقتِ عبور از کنار آینهُ دستشوئی باید خیلی مهمتر از این حرفا باشه. شاید تو این روزا خیلی خشمگینم و چون مادرزادی خیلی هم بزدل تشریف دارمْ بنابراین میترسم با نگاه کردن تو آینه و دیدنِ خشم درونِ چشمام وحشتزده بشم و تا قبل از رسیدن به توالت همونجا جلوی آینه شلوارمو خیس کنم. شاید هم برای آینه نگرانم نکنه این شعلهُ خشم بتونه جیوه و قلعِ پشتشو ذوب و اونو بی‎حجاب و به یک شیشهُ لُخت تبدیل کنه.
امیدوارم بتونم تا قبل از شروع شصت و هشت سالگیم دلیل این کار رو پیدا کنم، اگه نشد باز هم مهم نیست، شاید بتونم با فکر کردنِ بیشتر تا اواخر شصت و هشت سالگیم تو این کار موفق بشم. مهم بودن آینه در دستشوئی و بودن من و عبورم از کنارش به وقت رفعِ حاجته. اگه خجالتی در کار باشه حتماً تو این مدت رفع میشه، شعلهُ خشم هم زمونی فروکش میکنه و بزدلی من بخاطر صدمه ندیدنِ جیوه و قلعِ پشتِ آینه هم که شده به شجاعت تبدیل میشه و من روزی برای رفع حاجت بجای سریع گذشتن از کنارش با سری افراشته به آینه نگاهی می‎ندازم، قبل از سلام دادن بهشْ اول با دستمالِ توالت کمی تمیزش میکنم و بعد به عکس خودم لبخند و چشمکی میزنم و میگم: جائی نریا، زود برمیگردم.
باقیش تا بعد   

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر