نامه‌ای به ماهور.


سلام ماهور جان.
دیدن دوباره نام تو برای من بزرگترین هدیه بهاری بود. به به، به این میگویند آمدن بهار مبارک بادت. تو سبب گشتی تا این بهار اگر هم همان بهاری نشود که دوستداران بهار منتظرند، اما آن بهاری گردد که مرغهای عشقم تا زمانیکه قادر به پروازند از یاد نبرند.
اینکه مردم معتقدند بهار و عشق در عقد همند زیباست. من حتی گاهی فکر میکنم که بهار و عشق و عید در رابطهای سه نفره به سر میبرند.
ماهور جان، تو یکی از اولین دوستان من در این فضای جادوئی هستی و مرغهای عشقم هنوز نامت را به خاطر دارند. من هم با وجود شصت و سه سالی که از عمر این مغز کوچک معیوبم میگذرد هنوز نامت را از حفظم. نه اینکه بخواهم بگویم دچار فراموشی نشدهام، چرا دوست خوبم، شدهام، اما نه از نوع بد آن، من بعد از دچار شدن به این بیماری قادر شدهام با مراجعه به دلم نام تو و نام دیگر عزیزانم را به راحتی پیدا کنم. به قول شاعر: به یاد آوردن دوستان کار دل است و نه کار مغز درب و داغان.
ماهور عزیز، دیدن نوشته تو تمام خستگی جسمانیام را با سه شماره ضربه فنی کرد. ممنون از دلت که مرا به یادت انداخت. من هم برای تو و کسانیکه دوست میداری (امید که خودت را بیشتر از هر کس دیگر در این جهان عجیب و غریب دوست داشته باشی) خوشی و مهربانی آرزو میکنم، لبانت هرگز از خنده خالی مباد. لحظات زیبائی در ایام عید برایت خواهانم.      

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر