عشقورزی شبانه.

او فرق سر زن را، آن خیابان سفید و باریک را در زیر خود میدید، پستانهایش را روی پوست خود و نفس گرم او را بر روی صورتش احساس میکرد، و چشمانش بی نهایت دور به خیابان باریک سفید فرق زن میافتاد. فانوسقهای که به وضوح نوشته برجسته "خدا با ما" قابل مشاهد بود جائی بر روی فرش در کنار کت نظامی یقه گرد کثیفش قرار داشت، و جائی دیگر یک ساعت تیک تاک میکرد.
پنجره باز بود، و او در بیرون بر روی یک بالکن جرنگ جرنگ جامهای شراب را میشنید، میشنید که مردها آهسته و زنها نخودی میخندیدند، آسمان رنگ آبی نرمی داشت، شب تابستانی باشکوهی بود.
او ضربان قلب زن را کاملاً نزدیک سینه خود میشنید، و نگاهش مدام به خیابان باریک سفید فرق سر زن میافتاد.
هوا تاریک بود، اما آسمان هنوز روشنی لطیفی داشت، و او میدانست که به زن کاملاً نزدیک است، نزدیکتر از آنچه که هرگز میتوانست باشد، و در عین حال بی نهایت دور. آنها با یکدیگر کلمهای حرف نمیزدند. او احساس میکرد که تیک تاک ساعت او را دور میساخت، تیک تاک ساعت قویتر از ضربان قلب درون سینهاش بود و او نمیدانست که آیا این ضربان قلب اوست یا ضربان قلب زن. همه اینها یعنی: تعطیلی تا بیدار گشتن. یعنی: دوباره نزد زنی بخواب، اما در نزدش شایسته بخواب. او حتی یک بطر شراب هم دریافت کرده بود.
او بطری را کاملاً واضح میدید، بطری بر روی گنجه قرار داشت و فقط نوار باریک روشنی از نور بود. آن نوار نور در تاریکی بطری بود. بطری خالی. بر روی فرش، آنجائی که کت نظامی، شلوار و فانوسقه قرار داشتند، باید چوب پنبه بطری هم قرار داشته باشد.
زن در آغوش او قرار داشت، او دست خود را دور کمر زن انداخته بود و با دست دیگر آزادش سیگار میکشید؛ آنها کلمهای با همدیگر صحبت نمیکردند. تمام جلسات دیدارشان در سکوت برگزار میگشت. او همیشه فکر میکرد که آدم میتواند گاهی با یک زنی حرف بزند، اما این زن صحبت نمیکرد.
آسمان در بیرون تاریکتر شده بود، خنده ضعیف ساکنین نقاهتسرا بر روی بالکن محو و نخودی خندیدن زنها به خمیازه تبدیل میشود، و او دیرتر صدای گارسون را میشنود که گیلاسهای شراب را وقتی چهار یا پنج تائی برای بردن در یک دست نگاه میداشت آنها را به جرنگ جرنگ میانداخت. بعد بطریهای برده شدند، اما صدای آنها پُرتر بود، و در آخر صندلیها بر روی هم قرار داده شدند، میزها به کناری کشیده گشتند، و او میشنید که زنی مدتی طولانی و با دقت جاروب میکند: به نظر میآمد که تمام شب از این جاروب کشیدن تشکیل شده است. و زن این کار را با آرامی، خیلی منظم و نرم انجام میداد. او صدای جاروب کردن و صدای گام برداشتن زن را از یک سر بالکن به آن سر دیگر میشنید، سپس یک صدای خسته رو به سوی در پرسید: "هنوز تموم نشده؟" و زن هم با خستگی جواب داد: "چرا ــ فوراً."
بعد از لحظه کوتاهی در بیرون کاملاً ساکت بود، رنگ آسمان به آبی تیره تبدیل شده بود. از راه خیلی دور موسیقی آرامی از پشت پردههای کلفت یک کلوپ شبانه بیرون میزد. بدینسان آنها در کنار یکدیگر دراز کشیده بودند، تا اینکه بطری شراب سرخ آهسته از تاریکی بیرون میزند، یک نوار نور که مرتب پهنتر و روشنتر میگشت خود را به یک گردی سبز تیره رنگ و خالی پلاستیکی تکامل میبخشد، بعد کت نظامی بر روی زمین با یقه گرد کثیف و فانوسقه با نوشته برجسته: "خدا با ما!" قابل دیدن میگردد.
_ پایان _

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر