تاب خوردن عشق.

مینویسم: هوا دوازده درجه سانتی گراد گرما دارد و مانند صبح تابستان است.
برایم مینویسد: زیر آفتاب ایستادهام و گرمای هوا را چند درجه بیشتر احساس میکنم ــ یا اینکه این عشق است که گرمم ساخته؟ میبوسمت.
به خودم میگویم: شاید آفتاب نتواند دل را گرم سازد، ولی حتماً شاعر میسازد.

از بافته شدن فصلها به هم بهار ظاهر گشت،
برف راحت ذوب شد
و بخار زیر تابش خورشید چه زیبا رقصید
شک ندارم
دل تو از آفتاب پر گشته.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر