داستان‏‌های عشقی.(8)


رؤیای زیبا.
هنگامی که مارتین هابرلند در سن هفده سالگی در اثر ذات‏‌الریه فوت کرد، همه از مرگ او و استعدادهای فراوانش با تأسف صحبت می‏‌کردند و از این که او نتوانسته قبل از مرگ به خاطر استعدادهایش به موفقیت و محبوبیت دست یافته و به پول نقد برسد او را جوان ناکام می‏‌خواندند.
این حقیقت دارد، مرگ این جوان زیبا و با استعداد برای من هم تأسف‌انگیز بود، و من با کمی اندوه با خود می‌‏اندیشیدم: مگر چه مقدار استعداد در جهان وجود دارد که طبیعت می‏‌تواند با آنها چنین سهل‏‌انگارانه رفتار کند! اما برای طبیعت بی‌اهمیت است که ما در باره او چه فکر می‏‌کنیم، و آنچه به استعداد مربوط می‌‏شود، در حقیقت آنقدر فراوانی استعداد است که هنرمندان ما به زودی بجای مستمعین فقط دارای همکاران هنرمند خواهند گشت.
با این حال نمی‌‏توانم به خاطر مرگِ مرد جوان با این فرض که با فوت او ضرری متوجه‏‌اش شده و بهترین و زیباترین‏‌های زندگی که برایش معین گردیده بی‌رحمانه از او ربوده گشته‌‏اند دلسوزی کنم.
به هر حال کسی که با خوشی و در سلامتی هفده سال زندگی کرده و دارای والدین خوبی بوده است باید حتماً در بسیاری از موارد قسمت زیباتر زندگی را تجربه کرده و پشت سر نهاده باشد، و اگر زندگی‏ش چنین کوتاه به سر می‌‏رسد و از کمبود دردی بزرگ و تجربه‌‏ای نافذ و شیوه زندگی‏‌ای وحشی به یک قطعه سمفونی بتهوونی مبدل نگردیده، اما لااقل می‌‏تواند یک موسیقی مجلسی کوچکِ هایدنی گردیده باشد، و این را نمی‏‌توان در باره زندگی بسیاری از انسان‏‌ها ادعا کرد.
در مورد این مرد جوان هابرلند، اطمینان کامل دارم که حقیقتاً زیباترین‏‌های زندگی و تمام آن تجاربی را که برایش ممکن بودند تجربه کرد، او چند جرعه‌‏ای از موسیقی غیرزمینی نوشیده بود و به این دلیل مرگش ضروری به نظر می‌‏آمد، زیرا بعد از آن دیگر هیچ زندگی‏‌ای‏ نمی‌‏توانست بجز نوائی ناهمگون به گوشش برساند. این‏که این شاگرد دبیرستانی خوشبختی خود را فقط در رؤیا تجربه کرد، مطمئناً نمی‌‏تواند چیزی از او بکاهد، زیرا که اکثر انسان‏‌ها رؤیای خود را شدیدتر از زندگی‌شان تجربه می‏‌کنند.
این دانش‌آموز دبیرستانی در دومین روز بیماری خود، سه روز پیش از مرگش، همراه با شروع تب خوابِ زیر را می‏‌بیند:
پدرش دست خود را روی شانه او قرار داده بود و می‌گفت: "من خیلی خوب درک می‏‌کنم که تو دیگر نمی‏‌توانی پیش ما چیز زیادی یاد بگیری. تو باید مرد بزرگ و خوبی شوی و خوشبختی ویژه‌‏ای که آدم نمی‏‌تواند در خانه آن را به دست آورد از آنِ خود سازی. دقت کن: تو حالا باید اول از کوهِ شناخت بالا روی، بعد باید کارهای خوب انجام دهی، و بعد باید عشق را بیابی و خوشبخت گردی."
ــ ناتمام ــ

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر