
نامه یک نوجوان.
بانوی محترم و مهربان!
شما از من دعوت کرده بودید، یک بار برایتان نامهای بنویسم.
شما فکر میکردید برای مرد جوانی با قریحه ادبی اجازه نوشتن نامه به بانوئی زیبا باید
کاری گوارا باشد.
وانگهی شما همچنین متوجه گشتید که من خیلی بهتر از صحبت کردن
توانا به نوشتن هستم. بنابراین من شروع به نوشتن میکنم. این برای من تنها راه ممکن
است تا با آن تفریح کوچکی برایتان فراهم آورم، و من این کار را با کمال میل انجام میدهم.
زیرا که من شما را دوست دارم، بانوی مهربان. به من اجازه بدهید برایتان به طور مشروح
بنویسم! این ضروریست، وگرنه شما مرا درست درک نخواهید کرد، و شاید هم چون این تنها
نامه من به شما خواهد بود مجاز به مفصل نوشتن باشم. و حالا پیشگفتارها کافیاند!
هنگامی که من شانزده ساله بودم، با یک سودازدگی عجیب و شاید
هم با بلوغی زودرس میدیدم که شادی دورانِ کودکی برایم غریبه و از نظرم گم میگردد.
من برادر کوچک خود را میدیدم که در خاک تونل حفر میکرد، سنگ میپراند و پروانهها
را میگرفت، و من در این مواقع به او به خاطر خشنودیش که هنوز عمیق بودن آن را بخوبی
به یاد میآورم حسادت میورزیدم. من این خشنودی را از دست داده بودم، کی و چرایش را
نمیدانستم و به جای آن – چون در خوشیهای بزرگسالان هنوز بطور کامل سهیم نبودم _ ناخرسندی
و آرزو جانشین گشت.
با کوششی شدید اما بدون استقامت، گاهی تاریخ و گاهی علوم
طبیعی میخواندم. یک هفته هر روز تا شب خود را با گیاهشناسی مشغول میساختم و بعد
دوباره چهارده روز تمام کاری بجز خواندن گوته انجام نمیدادم. من خود را تنها احساس
میکردم و برخلاف میل باطنیام از تمام ارتباطات با زندگی بریده بودم، و فقط بطور
غریزی توانستم بر روی شکاف میان خود و زندگی توسطِ آموختن، دانش و شناخت پُل بزنم. برای
اولین بار باغچه خانهمان را به عنوان قسمتی از شهر و دره درک کردم، دره را بعنوان شکافی
در رشتهکوهها و کوهستان را بعنوان یک قطعه مشخص و محدود از رویه زمین.
برای اولین بار ستارگان را به عنوان اندام جهان نظاره کردم،
فرم کوهها را به عنوان محصولات تشکیل گشتۀ ضروری از نیروهای زمین، و برای اولین بار
تاریخ ملتها را به عنوان قسمتی از تاریخ کُره زمین دریافتم.
خلاصه، من در آن زمان شروع به فکر کردن کردم. در نتیجه زندگی
خود را به عنوان چیزی مشروط و محدود شناختم، و بدین سبب در من آن آرزوئی زنده گشت که
کودک هنوز آنرا نمیشناسد، آرزوی این که در زندگیِ خود تا حد امکان خوبیها و زیبائیها
را انجام دهم. احتمالاً همه جوانها تقریباً چنین تجربهای میکنند، اما من آن را طوری
تعریف میکنم که انگار یک تجربه منحصر به فرد بوده است، که اتفاقاً برای من چنین هم
بود.
ــ ناتمام ــ
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر