در این چند ماهی که مشغول غلطگیری شدهامْ با خواندن دوبارۀ نوشتههای خودم به این نتیجه رسیدهام که در این چند سالْ برخی از افکارم سرسختانه در
برابر تغییر مقاومت به خرج دادهاند.
اولین دلیل این کار که خود را زودتر از بقیۀ دلایل به ذهنم رساند
<لجاجت> بود. بعد از کمی فکر کردن دلیل دیگری خود را کنار اولین دلیل نشاند:
<ذهن تنبل>. ذهن تنبل اغلب به آنچه در چنته دارد راضیست، اما این داشته نیز مانند
آبِ راکد میگندد و به مرور زمان محو میگردد.
البته من بعد از مدتی تلاش برای یافتن دلایلِ دیگر حوصلهام سر میرود و به
خودم میگویم: "خوب، بگندد که بگندد! حالا مگه تو این ذهن تنبل چه چیزهای به درد خوری وجود داره که راکد بودن و محو شدنش مهم باشه!"
عاقبت بخاطر رسیدن به چنین نتیجۀ مضحکی پشیمان میشوم و فکرم را برای اینکه بیش از این خود را با تغییر یا چنین چیزهائی مشغول نسازد میفرستم پیِ نخودسیاه.
عاقبت بخاطر رسیدن به چنین نتیجۀ مضحکی پشیمان میشوم و فکرم را برای اینکه بیش از این خود را با تغییر یا چنین چیزهائی مشغول نسازد میفرستم پیِ نخودسیاه.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
غلطگیری نوشتههای مارس 2014 وقتم را خوش ساخت. تمام داستانهای کارل اِوِلد جالبند
و دو داستانِ <خاخام عزرا و اغواگر> از فرانک وِدِکیند جذاب.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر