امروز ششم خرداد سال 1399 است. شصت و هشت روز از شروع عید گذشت، و خیلی هم سریع گذشت، خیلی سریعتر از سپری گشتن روزهای سال قبل. اما دلیل این سرعت عجیب و غریب گذشتِ زمان چیست؟ من گاهی
از این سرعت سرسامآورِ گذر زمان میترسم، شاید باورش سخت باشدْ اما من حتی بیشتر از ویروس کرونا از آن میترسم. کاش زمان دهان میداشت
و من میتوانستم دهنۀ افسار را در دهانش قرار داده و سرعتش را خودم تعیین میکردم؛ سپس میگذاشتم گاهی سریع بگذرد و گاهی هم سر افسار را به درختی
میبستم و اجازه نمیدادم که یک متر هم اینسو و آنسو برود. کاش لااقل فیزیکدان و
مخترعی بینظیر بودم و دستگاهی اختراع میکردم که بتواند زمان را
بدون افسار هم کنترل و هدایت کند.
گاهی وقتی سرخوشم و زندگی را لذتبخش احساس میکنمْ به خود میگویم:
"کاش میشد از زمان خواهش کرد که اجازه دهد هزار سال زندگی کنم." اما
زمانی هم میرسد که من از دست خودم و خُلق و خویم به اندازهای خستهام که دلم میخواهد
جناب عزرائیل را برای صرف شام به خانه دعوت کنم و دور از چشم او با داسش خودم را خلاص کنم. شاید
گفته شود که زمان چه ربطی به تلخی خُلق و خوی آدم دارد و باید به دنبال مقصر اصلی بود! آری،
این کاملاً صحیح است، زمان در این مورد بیتقصیر است، اما گناه بزرگ او این است
که به من به اندازه کافی وقت نمیدهد تا مقصر اصلی را پیدا کنم.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
غلطگیری نوشتههای ژانویۀ 2014 را به پایان رساندم. خواندن دوباره دو داستانِ <موتی گوچ متمرد> از رودیاد کیپلینگ و <پیرمردها> از راینر ماریا
ریلکه خشنودم ساخت.
<نقل قول و ضربالمثلهائی از جیدو
کریشنامورتی> خوب ترجمه شده است و خواندن آن میتواند انسان
را خیلی آسان به اندیشیدن مشتاق سازد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر