باغبان.

بوی خوشِ گیاهِ گوجه‌فرنگی به هنگام آبیاری هوش از سرم می‌برد. باغچۀ کوچکم به تدریج خود را برای باغ نامیده گشتن آماده می‌سازد، گیاهان گوجه فرنگی، خیار، شاه‌توت و درخت سیبم بطرز قابل تحسینی رو به رشد هستند. من هر روز به برگ‌های آنها با دقت نگاه می‌کنم، طراوت و رنگ سبزشان مجذوبم می‌سازد، روحم را صیقل می‌بخشد و شادی زمزمه‌کنان در گوشم می‌خواند: یادم تو را فراموش؟ و من می‌خندم و در دلم می‌گویم: سُک سُک.
اگر مانند دوران کودکی حالا از من پرسیده شود که می‌خواهم چکاره شوم، بدون هیچ تأخیری پاسخ خواهم داد "باغبان."
خیلی دلم می‌خواهد در اتاقم یک درخت تاک، انار، گیلاس، پرتقال، نارنج می‌داشتم و همزمان با بزرگ شدن درخت سیبم قد کشیدن و میوه دادن آنها را هم به چشم می‌دیدم.
و چون هنوز فراموش نکرده‌ام که خواستن بر وزن توانستن است، بنابراین به زودی بذرشان را با دستان خود خواهم کاشت تا ناکام از دنیا نروم.

غلط‌گیری امروز سریع انجام گشت. هر یک از بیست و پنج داستان ماه نوامبر سال 2018 به نحوی جذابیت خود را داراست.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر