سال 2020. (25)

من، در حال نوشتن بیست و پنجمین قسمت از <سال 2020>

خدا به فکر فرو رفته بود، خودش هم بی‌میل نبود که با عفو کردن شیطان او را به بهشت بیاورد و مشاور دست راست خود سازد و به این ترتیب با سپردن مسئولیت‌ها به او فرصت کافی برای استراحت به دست آورد و کمی بیشتر با خانم جوفیل آشنا شود.
اما عملی ساختن این کار چندان هم راحت نبود. به احتمال زیاد این کار باعث هرج و مرج در جهنم می‌گشت و شایعه‌سازان بیکار نمی‌نشستند و می‌گفتند که خدا هم بالاخره گول شیطان را خورد و بابِ پارتی‌بازی در بهشت را گشود. شاید هم بگویند که درِ بهشت باید به روی تمام مأمورین جهنم گشوده شود. اما با چنین کاری دیگر کسی باقی نمی‌ماند که آتش جهنم را روشن نگاه دارد، سیخ داغ به چشم گناهکاران فرو کند و گوش و زبانشان را ببرد ...
در این هنگام نقشِ بی‌رنگِ لبخندی بر چهرۀ خدا می‌نشیند و آهسته زیر لب زمزمه می‌کند: "باید همیشه قسمت پُر لیوان را نگاه کرد. شاید هم وقتی شیطان را به بهشت بیاورم مردمِ روی زمین دیگر دلیلی برای فریب خوردن نیابند و جهنم محلی غیرضروری گردد و درش برای همیشه بسته شود. یا چطور است به عزرائیل دستور بدهم که دیگر جان مردم را نگیرد تا به این وسیله بهشت از مردمِ بیگناه پُر نشود. انجام این کارها ساده نیست، من باید خیلی سریع دوباره به دفتر مشاور پیرم برگردم و با آنها مشورت کنم."
خدا بلند می‌شود و به باغبان پیر که با تعجب به او خیره شده بود می‌گوید: "خودت را آماده کن و با من بیا، ما پیش مشاور پیر می‌رویم."
ــ ناتمام ــ

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر