سال 2020. (26)

باغبان پیر در بین راه به خدا می‌گوید: "می‌بخشید قربان، شما تا حال من را به همراهِ خود به مأموریتی نبرده بودید!"
خدا در حال کاستن از سرعتش پاسخ می‌دهد: "امروز آمدن تو برایم خیلی مهم است، من هنگام وارد شدن به دفتر کار مشاور پیر تو را نادیدنی می‌سازم و تو با من وارد دفتر می‌شوی، ما هر لحظه که مایل باشیم می‌توانیم بدون آنکه کسی متوجه شود با هم صحبت کنیم. مأموریت تو این است که دقت کنی و هروقت افراد حاضر در دفتر و بخصوص شیطان قصد فریبم را داشتند به من تذکر بدهی و آگاهم سازی. فراموش نکن که دقت و هشیاری تو در این جلسه برایم بسیار مهم است."
در دفتر کار مشاور پیر برخلاف دستور خدا نه تنها سکوت برقرار نبود، بلکه سر هر سه نفر آنها در اثر ودکائی که شیطان از آخرین سفر به روسیه با خود آورده بود گرمِ گرم شده بود. آن سه فنجان‌های خود را که شیطان در آنها یک پیک ودکا ریخته بود بالا می‌برند، و پس از نوشیدن یک جرعه از آن شیطان می‌گوید: "جناب مشاور، من خوب می‌دونم که شما از مدت‌ها پیش نگران شغل خود هستید، من در اینجا به شما قول شرف می‌دهم که بعد از انتخاب شدن به مشاور دستِ راست خدا، شما شغلتان را تا ابدالدهر از دست نخواهید داد، و به تو دوست عزیزم این آزادی را خواهم داد که هر لجظه و هر تعداد که مایل باشی جان انسان‌ها را بگیری و به هیچ مرجعی هم پاسخگو نباشی." با این حرف آنها فنجان‌های خود را دوباره در دست گرفته و به سلامتی همدیگر جرعه‌ای می‌نوشند. در این لحظه درِ دفتر مشاور باز می‌شود و خدا داخل می‌گردد.
عزرائیل، شیطان و مشاور پیر همزمان فنجان‌هایشان را روی میز می‌گذارند، به سرعت بلند می‌شوند و با سلام دادن و بدون نگاه کردن به خدا ساکت باقی می‌مانند.
خدا با تعجب از باغبان پیر می‌پرسد: "اینجا چه بوئی می‌آید؟"
باغبان می‌گوید: "شبیه به بوی شرابِ بهشت است، اما کمی بینی را می‌سوزاند."
خدا جواب سلام آنها را می‌دهد و می‌گوید: "آقایان، بفرمائید بنشینید، می‌بخشید که انتظار کشیدنتان کمی طولانی شد."
خدا پس از نشستن بر روی صندلیِ کنار مشاور پیر سرش را به سمت او می‌چرخاند و می‌پرسد: "آیا شراب نوشیده‌اید؟"
مشاور پیر که در اثر نوشیدن قهوۀ مخلوط با ودکا زبانش کمی سنگین شده بود می‌گوید: "بله قربان ... نه قربان، شیطان چیزی بهتر از شراب برایمان با قهوه مخلوط کرد، اسمش ودکای روسی‌ست. مایلید آن را امتحان کنید؟"
باغبان به خدا می‌گوید: "قربان، اجازه بدهید اول من کمی از آن را بنوشم."
سپس با داخل کردن یک نیِ نامرئی در فنجانِ مشاور پیر جرعه‌ای از محتوی آن را می‌نوشد. پس از لحظه‌ای به خدا می‌گوید: "خیلی تند است، باید اثر قوی‌تری از شرابِ بهشت داشته باشد، زیاد از آن ننوشید!"
خدا که کنجکاویش تحریک شده بود می‌گوید: "چرا که نه، در قهوۀ من هم بریزید ببینم مزه‌اش چطور است."
مشاور پیر فوری فنجان خدا را که هنوز بر روی میز قرار داشت تا نیمه از قهوۀ داغ پُر می‌کند و شیطان بطریِ کوچکِ بغلیِ ودکا را از جیب بغلش بیرون می‌آورد و یک پیک در فنجانِ قهوۀ خدا می‌ریزد.
حالا آنها فنجان‌هایشان را بلند کرده و به سلامتی خدا می‌نوشند.
خدا فنجانش را بر روی میز قرار می‌دهد و می‌گوید: "بد نبود، فقط کمی تند بود ..."
شیطان سریع به میان حرف خدا می‌دود و می‌گوید: "قربان، این بهترین ودکای روی زمین است، من برای اینکه هرگز ودکایم به پایان نرسدْ یک بطر کوچکِ بغلی تهیه کردم که هر مایعی را تا ابد در خود نگاه می‌دارد و هرچه از آن بنوشی تمام نمی‌شود."
خدا نگاه تحسین‌آمیزی به او می‌کند و می‌گوید: "من همیشه می‌دانستم که شما از باهوشترین فرشته‌ها هستید. لطفاً به تعداد کافی از این بطر کوچک بغلی برای بهشت تهیه کنید، تا افراد بهشت بدون نگرانی از تمام شدن شراب با خیال راحت هراندازه که دلشان می‌خواهد بنوشند."
باغبان پیر قصد داشت به خدا چیزی بگوید، اما خدا چون در اثر نوشیدن قهوۀ داغ و ودکا سرش کمی گرم شده بود با بالا بردن دستش باغبان را به خاموش ماندن می‌خواند.
خدا با نوشیدن باقیماندۀ قهوه‌ـ‌ودکایش می‌گوید: "خوب آقایان، حالا خوب توجه کنید که چه می‌گویم."
شیطان خیرخواهانه می‌گوید: "قربان به خودتان زحمت ندهید، من می‌دانم که شما چه می‌خواهید بگوئید، حتی عزرائیل و جناب مشاور هم می‌دانند که چه می‌خواهید بگوئید."
خدا در حال خندیدن می‌گوید: "آیا این ودکا آدم را غیبگو هم می‌کند!؟"
شیطان هم بلند می‌خندد و پاسخ می‌دهد: "نه قربان، ودکا فقط آدم را سرخوش می‌سازد، اما از شما که پنهان نیست، وقتی شما رفتید ما برخلاف دستور شما با هم کمی صحبت کردیم. و جناب مشاور به ما گفتند که شما قصد دارید مدتی استراحت کنید و به این خاطر به دنبال مشاور دستِ راست شایسته و قابل اعتمادی می‌گردید. عاقبت جناب مشاور و دوست مهربانم عزرائیل به این نتیجه رسیدند که تنها فرد شایسته و قابل اعتماد برای این پُست من هستم. البته من در ابتدا فکر می‌کردم که می‌خواهند با من شوخی کنند، اما باید اعتراف کنم که در آخر مجبور گشتم حق را به جانب این دو فردِ کاردان و فرهیخته بدهم."
باغبان پیر به خدا می‌گوید: "قربان، مواظب باشید، دارد برای فریب دادنتان دانه می‌پاشد!"
خدا از باغبان می‌پرسد: "تو چه فکر می‌کنی، آیا شیطان می‌تواند این مسئولیت را به خوبی انجام دهد؟"
باغبان متعجب می‌گوید: "قربان، شما تا حال در این باره با من صحبت نکرده بودید، من اصلاً نمی‌دانستم که شما به دنبال مشاور دستِ راست می‌گردید! می‌بخشید اگر جسارت می‌کنم، مگر من نمی‌توانم این کار را به عهده بگیرم؟"
خدا می‌گوید: "البته که شما نمی‌توانید، شما تا حال نه جهنم را دیده‌اید و نه زمین را. از دست شما برای کارهای جهنم و زمین کاری برنمی‌آید. من به دنبال کسی هستم که بتواند به راحتی مشکلات این دو محل را حل کند. و شیطان تنها فرشته‌ای است که می‌تواند به راحتی این کار را انجام دهد."
باغبان مردد می‌گوید: "هرچه شما بفرمائید."
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
غلط‌گیری نوشته‌های ژانویه و فوریۀ سال 2018 به پایان رسید. خواندن دوباره آثار گوستاوو آدولفو بکِر، ویلی پاستور، داوید کالیش، الیزابت داوتن‌دَی، کارل فون هولتای، کاتیول مُندِز و کازیمیس سِروا‌‌ تِتمایر برایم لذتبخش بود و مانع گشت که گذشتِ زمان را احساس کنم، امیدوارم که در نزد شما هم چنین باشد.
ــ ناتمام ــ

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر