تو کز محنت دیگران بیغمی
نشاید که نامت نهند آدمی
آیا هرگز از خود پرسیدهای که منظور سعدی از این <دیگران> چه کسانی
هستند؟ یا چه کسانی میتوانند باشند؟ یا چه کسانی باید باشند؟ و آیا اساساً بخاطر محنت دیگران دچار غم شدن عقلانیست؟
آیا هرگز به این فکر کردهای که وقتی بخاطر محنتِ خودت دچار غم و اندوه میشوی
چه اندازه جسم و روح و روانت آسیبپذیر میگردد؟
آیا تا حال به این فکر کردهای که اگر نه بخاطر خودت و نه بخاطر همسایهاتْ بلکه بخاطر
صدها، هزاران و میلیونها نفر غمگین شوی چه پیش خواهد آمد؟
آیا غم دیگران را خوردنْ اما توانا به از بین بردن آن نبودنْ میتواند سودی به
حال دیگران داشته باشد؟ و اگر پاسخ منفیستْ بنابراین تکلیف بیتِ دوم این شعر چه
خواهد گشت؟
آیا وقتی دیگران به تو بگویند که آدم هستی بیشتر باور میکنی یا وقتی خودت این حرف را به
خودت بگوئی؟
من شخصی را میشناسم که یک بار بخاطر محنتی که گریبانش را رها نمیساخت دچار چنان غمی گشت که باید او را در
تیمارستان بستری میکردند. البته او پس از گذشت پنج سال اقامت در تیمارستان مرخص گشت، اما با این وجود هنوز هم چشمانش پُر از غم است.
تمام نوشتههای سال 2018 غلطگیری شد.
داستان انتخابی من از پنج داستان ماه دسامبر 2018، <وقتی ما پیر شده
باشیم> از ماکس هالبه است.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر