مبالغه.

تقریباً <دو ساعت> می‌گذرد و من همچنان سعی می‌کنم بنویسم که غلط‌گیری نوشته‌های آوریل و مهِ 2014 را به پایان رسانده‌ام، اما موفق نمی‌شوم. هرچه به دکمۀ حرف (دال) فشار می‌آورم تا شروع به نوشتن کنم چیزی تایپ نمی‌شود!
بالاخره فکر کردنِ زیاد من را به این نتیجه می‌رساند که شاید <دو ساعت> کم باشد و بهتر است بنویسم <سه ساعت>! اما متأسفانه دکمۀ حرف (سین) هم به وظیفه‌اش عمل نمی‌کند!
من به خودم می‌گویم: "شاید بجای <سه ساعت> باید بنویسم <چهار روز!>"، اما بلافاصله از خودم می‌پرسم: "آیا چهار روز برای نوشتنِ دو سطر مبالغه‌آمیز نیست؟"
پس از فشار اندکی به دکمهْ شگفتزده می‌شوم، حرف (چ) تایپ شده بود، بنابراین باید به خودم می‌گفتم: "نه، حتماً مبالغه نیست." و شروع به نوشتن می‌کنم:
"چهار روز تلاشِ بیوقفه با زبانی تشنه و خونِ دل خوردنْ عاقبت به ثمر نشست، و حالا خوشحالم به اطلاع شما خوانندگانِ بیتابم برسانم که عاقبت غلط‌گیریِ نوشته‌های ماه آوریل و مهِ سال 2014 به پایان رسید."

مبالغه در خونِ دکمه‌های حروفِ کیبوردم جاریست، کیبوردم عدد یک را هزار می‌سازد، هزار و یک را می‌کند دو.

من از دو داستانِ <درمان دیوانگی و سفر برای یک لبخند> از تئودور هرتسل، <تالر> از ادئواردو دِ لوستونو و <سانسور> از فرانک وِدِکیند بیشتر از بقیۀ داستان‌ها خوشم آمد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر