کارآموز.

یک عموی ثروتمند یک برادرزاده فقیر داشت. برادرزاده فقیر در یک اداره مینشست و در اشتیاق برای دانش، هنر و شادی غم میخورد. در این حال وظیفهاش را انجام میداد و اعداد بیشماری را بدون آنکه هرگز اشتباه کند در کتاب مینوشت. اما یک روز هنگامیکه به اندازه کافی غم خورده بود قلمش را بر روی میز قرار میدهد، کلاهش را بر سر میگذارد، به خیابان میرود و با آخرین نیرو غرورش را بر روی سنگفرش خیابان پرتاب میکند و پا بر گردنش میگذارد. او از تلاش کاملاً رنگپریده میگردد. همانطور رنگپریده میگذارد که آمدنش را به عموی ثروتمندش اطلاع دهند، کلاهش را از سر برمیدارد و کف دستهایش را بهم میچسباند.
خلق و خوی عموی ثروتمند خوش بود. و او با این اندیشه که شاید بتواند پسر روزی به جائی برسد و در روزنامهها بنویسند که عمویش گذاشت او آموزش ببیند به برادرزادهاش برای امرار معاش موقتاً یک اندرز خوب و سه تالر نقرهای میبخشد. اندرز این بود: "تو باید کارآموز شوی."    
برادرزاده سپاسگذار از جا میجهد و با خوشحالی از پلهها پائین میرود. خورشید میتابید، درب جهان باز بود، و او تصمیم میگیرد کارآموز شود.
ابتدا با یکی از تالرهای نقرهای یک بطر شراب میخرد. زیرا او گرسنه نبود.
سپس با دومین تالر نقرهای یک بوته گل رز میخرد. زیرا او معشوقی نداشت. بنابراین میخواست به بوته رسیدگی کند تا اگر معشوقی پیدا کرد برایش در فصل تابستان هر غنچه بالغ گشته را بچیند.
و در پایان با آخرین تالر نقرهای برای خود از کهنه فروش سالخورده در پشت خیابان مویلندام یک دستور زبان فارسی میخرد. زیرا او زبان فارسی را نمیفهمید. 
او میخواست با پشتیبانی عمویش پس از آموختن تمام چیزهای دیگر از قبیل زبان فرانسوی، تاریخ جهان، هنر و فلسفه، زبان فارسی بیاموزد و مست از سعادت با معشوق گلگون و جوان به ایران مهاجرت و در زیر گذرگاههای طاقدار باغهای رز زندگی کند، ترانههای فارسی بخواند، شایسته یک شمشیر ایرانی شود و آن را در رأس ارتش ایران در جنگ با روسها از غلاف بیرون بکشد، غول را بکشد و ارتش اروپا را آزاد سازد و بعنوان فرماندهای پیروز در کنار معشوقه از میان خیابانهای وطن بگذرد و گنجینههای مشرق زمین را زیر پای عمویش قرار دهد.
او در روز بعد دوباره پیش عموی ثروتمند میرود، کلاهش را از سر برمیدارد و کف دستهایش را به هم میچسباند و از اتاق بیرون انداخته میشود. در این وقت در خیابان تا غروب آفتاب غروری را که پا بر گردنش گذارده بود جستجو میکند. وقتی غرورش را نمییابد با دست چپ جیبش را لمس میکند ببیند که آیا دستور زبان فارسی را هنوز به همراه دارد، و بعد درون آب میپرد. سطح بالای آب تا حد فریاد کشیدن سرد بود. اما پس از فرو رفتن در عمق آن، آب مطبوع، گرم، روشن و مانند باغهای گل رز شیراز معطر میگردد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر