چگونه من سروانِ منطقۀ کوپنیک شدم. (21)



دوباره در زندان
من در دهمین روز قطعی شدن حکم برای گذراندن دوران محکومیتم به زندان تِگِل منتقل شدم.
در بعد از ظهر همان روز مدیر زندان به دیدارم آمد، و اولین کلماتی که به من گفت و هنوز امروز هم برایم زنده است این بود: "بنابراین شما پس از یک اُدیسۀ طولانی اینجا فرود آمدید!"
من پاسخ دادم: "بله آقای مدیر، اما آن هم در کنار چه کرانه‌ای!"
بسیار خوشحالم از اینکه می‌توانم در اینجا بگویم که زندان تِگِل چه از نظر دستگاه اداری و چه در ارتباط با رسیدگی و مددکاریْ شایسته است که یک زندان نمونه نامیده شود. اتفاقاً من می‌توانستم بهترین داور بر این ادعا باشم.
من مایلم بگویم که شخصاً همیشه تا لحظه‌ای که دروازه‌های آزادی دوباره به رویم گشوده گشتند از همه طرف با مهربانیِ دوستانه‌ای روبرو شدم.
همانطور که قبلاً گفته شد بسیاری از دوستانِ مرد و زن در دوران بازداشت و هم بعد از محکومیتم پیدا گشتند که کمک‌های مالی و هدایای دیگر برایم جمع‌آوری کردند و برای آینده‌ام هم تلاش ورزیدند.
پس از آزادی‌ام یک روزنامۀ مشهور برلینی در نتیجۀ یک جمع‌آوری اعانه تقریباً 2000 مارک و یک روزنامۀ فرانکفورتی 440 مارک به من تحویل دادند.  
چهل و هشت ساعت بعد از محکومیتم از خانمی از رده‌های بالایِ برلین یک تضمین قطعی دریافت کردم که تا پایان محکومیتم باید ماه به ماه 50 مارک و بعد از آزادی تا زمان مرگم 199 مارک به من پرداخت می‌گشت.
اگر گزارش‌های روزنامه‌های آن زمان می‌توانستند باورکردنی باشندْ بنابراین باید امروز یک مرد بسیار ثروتمندی می‌بودم. اما من خودم چیزی از آن ثروت متوجه نشدم!
این شایعه که باید مبالغ هنگفی به من داده شده باشد بزودی باعث یک تبادلِ نامۀ بسیار عجیب گشت. صدها نامه از این دست به زندان رسیدند که همگی تقریباً متن یکسانی داشتند: "شما حالا یک مرد ثروتمند هستید، منابع مالی در اختیار دارید، بنابراین حالا نوبت شماست که به ما دردمندان کمک کنید!"
سپس مبلغ ضروری‌ای که می‌توانست نویسندۀ نامه را از وضعیت پریشانش رهایی بخشد نوشته شده بود.
بالاترین مبلغی که از من درخواست شد 6000 مارک بود، و سپس از هزار به صدها کاهش یافت و از صد مارک به مبالغ کمتر.
مدیر زندان بعد از چهار ماه به من اطمینان داد که اگر همۀ مبالغ درخواستی پرداخت می‌گشتْ بنابراین من می‌بایست تا حالا بیش از 000 100 مارک خرج کرده باشم.
نامه‌ها و کارت‌هایی که از تمام نقاط جهان و تقریباً از تمام کشورها برایم ارسال می‌گشتْ اغلب من را از آنچه در جهان می‌گذشت بسیار متحیر می‌ساختند و همچنین چون تمام این چیزها برای مردم آشنا بودند، در حالی که من از آنها اصلاً خبر نداشتم.
بارها در نامه‌ها و کارت‌ها از من خواسته شده بود که برای رهایی خود از زندان کاری انجام دهم.
اما مسیرهایی که برای این کار به من پبشنهاد می‌گشت را نمی‌توانستم در پیش گیرم.
من تقریباً پذیرفته بودم که یک درخواستِ بخشش بی‌فایده است، و تمام امیدم را بر آن بستم که پس از گذراندن سه سال از دورانِ محکومیت بطور "موقت" آزاد شوم.
من نمی‌دانم که آیا کسی بخاطر موضوع من از اعلیحضرت امپراتور تقاضای بخشش کرده بود.
بنابراین برای من و کسانیکه در سرنوشتم خود را سهیم ساخته بودند کاملاً غیرمنتظره و غافلگیرکننده بودْ وقتی ناگهان بدستور مستقیم اعلیحضرت امپراتور آزادی‌ام صورت گرفت.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر