خائن
در اینجا ابتدا به کافهای در نزدیکی پادگان "نویِه
واخِه" میروم، زیرا من خودم مشتاق بودم ببینم که کارها در برلین چه مسیری را
طی خواهند کرد. من از اینجا رسیدنِ درشکهها به برلین را دیدم.
من پس از رسیدن شهردار مقابل "نویِه واخِه" و آگاه
گشتن از اینکه دستوراتم به موقع اجرا شده بودندْ با تهیه کردن یک لباس غیرنظامیْ بلافاصله
لباسهایم را عوض میکنم و توانستم بدون جلب توجه در اواخر عصر دوباره به آپارتمانم
برسم.
من دلیلی نداشتم باور کنم که تحقیقات پلیس به پیدا کردن من
منتهی خواهد گشت، زیرا من شخصاً برای افرادی که با آنها تماس داشتم ناشناس بودم. حتی
رفقای همخانهایم
نمیتوانستند تصور کنند که من به طریقی با ماجرای کوپنیک در ارتباط بوده باشم.
من بعد از بازگشت از کوپنیک بارها در کنار ستونهای تبلیغاتی
ایستاده و برای مردم اعلامیههای رسمیِ مسئولانِ دولتی را خوانده بودم.
اگر یهودایی پیدا نمیگشت که میخواست جایزۀ سه هزار مارک
را دریافت کندْ بنابراین مقامات هنوز امروز هم میتوانستند بیهوده در جستجوی
"سروانِ کوپنیک" باشند.
در حدود هفت سال قبل در گفتگو با زندانیانی که در این مورد
صحبت میکردند که انجام یک کارِ جانانه چه سخت است، زیرا به ندرت میتوان افرادی را
که بشود واقعاً بر آنها تکیه کرد دور هم گرد آوردْ من اظهار کردم: "شما سادهلوحها،
اگر من بخواهم خود را درگیر چنین چیزهایی کنمْ سپس خیلی ساده سربازها را از خیابان
با خود میبرم!"
این اظهار نظرِ کوتاه و سریع بیان شده را دوست عزیزم کالِنبرگ
میشنود. حالا یک چنین نظریهای واقعاً محقق شده بود و در این هنگام او فوری گفتگوهای
ما در آن زمان را به یاد میآورد.
او این آگاهیِ خود را به اطلاع مقامات میرساند. چون من همیشه
با معرفی خود به پلیس محلی زندگی میکردم و همچنین محلِ کارم برای مقامات شناخته شده
بودْ بنابراین پیدا کردن محل اقامتم نمیتوانست سخت باشد.
فکر نمیکردم که ضربه از دوست زده شود. من هجده سال با
این مرد در غم و شادی شریک بودم و هیچکس بجز او در این مقصر نبود که در آن زمان
به چنین مجازات وحشتناکی محکوم شوم.
از آنجا که دادستان باور داشت که این کار واقعاً خیلی بد
بوده استْ بنابراین دوباره محکوم به پانزده سال حبس میشوم. آیا آن انسان وقتی بخاطر
یک مبلغ نسبتاً ناچیز به من خیانت کرد این را در نظر گرفت؟ ...
وقتی مأموران پلیس من را در آپارتمانم ملاقات کردند هنوز
به هیچ وجه متقاعد نبودند که واقعاً سروانِ کوپنیک من هستم. به این خاطر از من به شکل
دوستانهای خواستند که برای یک گفتگو با آنها به مقر پلیس بروم. از یک بازداشت در آپارتمانم
هرگز صحبت نشد، چنین کاری قبل از آنکه مشخص شود که آیا واقعاً مجرم بودم یا نه نمیتوانست اتفاق
افتد.
افتخاری که مقامات پلیس از پیدا کردنم میخواستند بدست آورندْ
در این مورد به هیچ وجه حقِ آنها نبود. در اداره پلیس فوری اعتراف کردم که سروانِ کوپنیک
من هستم.
رئیس پلیس جنایی با دوستانهتری شکل با من رفتار میکرد.
فقط زمانی که آقایان میخواستند در شکلِ کمی آزادانهتری مردم کوپنیک را مسخره کنندْ
من با کلمات خشک به آنها توضیح دادم که اگر علاقهمند میگشتم به مقر پلیس برلین بیایمْ بنابراین همین داستان میتوانست برای آقایان پلیس هم دقیقاً اتفاق افتد!
وقتی آنها این موضوع را نپذیرفتند و بر داشتنِ دانش بهتر
و بینشِ بزرگتری در چنین مواردی تکیه کردندْ من بلافاصله به نحو مؤثری نشان دادم که
چطور این اتفاق میتوانست برای آنها هم خیلی راحت رخ دهد، و فکر کنم که با
سکوتشان اعتراف کردند که هیچ دلیلی برای لبخندِ تمسخرآمیز زدن به دیگران را نداشتهاند.
در کنفراسی که با حضور من در جمع مسئولان دربارۀ ادامه تحقیقاتِ پلیسی برگزار شد متوجه گشتم که آنها بخاطر اشتیاق در انجام کارشان میخواهند تا حد
امکان مدارک جمعآوری کنند و تحقیقات را به افراد دیگر، یاران فرضیام، گسترش
دهند.
برای تنبیه کردنشان در این رابطهْ آنها را دست
میاندازم؛ همچنین برای دست یافتن به قطعات یونیفرمم آنها را فریب میدهم. پس از آن آنها به امید پیدا کردن لباسهایم تمام منطقۀ کرویتسبِرگ را
کندند. و این به من با وجود تمام ناراحتیها یک لذت خاص بخشید ــ چه کسی به این
خاطر من را سرزنش خواهد کرد؟
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر