حزب خران. (4)

عبدالکریم که از نفهمی دوستش کمی عصبانی شده بود میگوید: "دوست عزیز، چرا نمیخوای اهمیت ماجرا رو درک کنی؟ آبیاریِ قطرهای چیه!؟ من و بقیهُ اعضایِ حزبمون داریم شب و روز عقلامونو میذاریم رو هم ببینیم چه خاکی میشه به سرمون بریزیم که مردم سر و صداشون بلند نشه و تو مرتب به قات فکر میکنی! تو خودت خوب میدونی که ما داریم با پولِ فروش نفت این سرزمینو میچرخونیم، حالا تصورشو بکن که نفت ما رو تحریم کنن، خب بعد چی پیش میاد؟"
"چی پیش میاد؟ خب معلومه چی پیش میاد، اینو هر بچهای میدونه که اگه نفت نفروشیم چی پیش میاد! نفت میمونه رو دستمون، فاسد میشه، بعد باید بریزیمش دور یا اینکه باید دوباره بریزیمشون تو همون چاه‎هائی که نفت رو ازشون بیرون کشیدیم!"
عبدالکریم می‎گوید: "چه پیشنهاد جالبی! اما ما نگران فاسد شدن نفت نیستیم، نگرانی ما بخاطر بلند شدنِ سر و صدای مردمه. میدونی اگه دولت نفت نفروشهْ نمی‎تونه حقوقِ کارمنداشو بده؟ و وقتی کارمند حقوق دریافت نکنه سر و صداش میره بالا! خیلی‎هایِ دیگه هم سر و صداشون میره بالا! بنابراین چارهُ دیگه‎ای برای دولت باقی نمی‎مونه بجز اینکه نفت رو قاچاقی و با قیمت ارزون بفروشه. اما اعضایِ حزب ما بعد از فکر کردنِ طولانی به این نتیجه رسیدن که این چه کاریه! اگه قراره نفت یواشکی به فروش برسهْ خوب پس چرا خودِ مردم این کار رو نکنن؟ اوضاع اقتصاد هم با فروش بطریِ یک لیتری سر و سامون میگیره و بیکاری کاملاً ریشهکن میشه، و به این ترتیب دولت خیالش از بالا رفتنِ سر و صدای مردم راحت میشه. آیا این ایدهُ باحالی نیست؟! تو هم حالا با باخبر شدن از این ایده میتونی دست به کار بشی و با راهاندازی یک کارخونهُ بطریسازی و فروش‎شون در سراسر کشور سود زیادی ببری."
شنیدنِ <سود زیاد> عبدالعزیز را برای لحظهای از فکر کردن به قات خارج میسازد و به پولی که در این کاسبی به دست خواهد آورد فکر میکند و ناگهان با صدای بلند میپرسد: "مردم باید با بطریهای یک لیتریشون چکار کنن؟!"
صدای عبدالکریم آهستهتر میشود: "دولت پس از تصویب این ایدهُ ماْ به هر فردْ از شیرخواره تا افرادِ دمِ مرگْ روزی یک لیتر نفتِ مجانی میده. به این ترتیب که هر کس یک بطریِ خالی تحویل میده و یک بطریِ یک لیتریِ نفت دریافت میکنه. مثلاً یک خانوادهُ پنج نفری رو در نظر بگیر: یکی از افرادِ این خانواده با پنج بطری یک لیتری صبح به ادارهُ مربوطه مراجعه میکنه و با تحویلِ پنج بطریِ خالیْ پنج بطری نفت میگیره. حالا بستگی به توانائی افراد این خانواده داره که آیا این پنج بطری تا روز بعد بفروش میرسه یا نمیرسه، اگه بفروش برسه که روز بعد یکنفرشون با پنج بطری خالی میاد، بطریهای خالی رو تحویل میده و با دریافت پنج بطریِ نفت دوباره اداره رو ترک میکنه و ..."
عبدالعزیز که شگفتزده شده بود حرف رفیقش را قطع میکند و میپرسد: "خوب این چه سودی برای دولت داره؟ دولت که در این بین سودی نمیبره تا بتونه حقوق کارمنداشو بده؟"
"ناراحت سودِ دولت نباش، عده زیادی از کارمندایِ دولت بعد از مدت کوتاهی متوجهُ سوددهیِ این شغل می‎شن، بعد استعفا میدن و شغل نفتفروشی رو انتخاب میکنن، میدونی چرا؟ چون کارمندای دولت هوش و حواسشون تو این کارها بهتر از بقیه مردم کار میکنه و خم و چمِ کارِ تجارت زودتر دست‎شون میاد و میتونن سودِ خوبی ببرن، و با کمتر شدنِ کارمندایِ دولتیْ دست دولت هم بازتر می‎شه و پس از فروش قاچاقیِ سهمِ نفتِ خودشْ حقوقِ کارمنداشو می‎پردازه."
عبدالعزیز با نگرانی می‎پرسد: "خب، حالا اگه کسی تاجر خوبی نبود و نتونست نفت روزانهشو بفروشه باید چکار کنه؟ نفتو که نمیشه خورد و سیر شد."
"این دیگه به دولت ربط نداره. هر فردِ یمنی باید یک بطریِ یک لیتری داشته باشه و فروشندهُ خوبی باشه. در ضمن نفتهای فروش نرفته رو هم میشه تو خونه انبار کرد و روزهای بعد فروخت."
عبدالعزیز که شوکه شده بود میپرسد: "و قات؟ قات چی میشه؟ وقتی آدم نتونه نفتشو بفروشه باید از کجا پول بیاره قات بخره ... نون و پنیر بخره!"
ــ ناتمام ــ

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر